کت زرشکیش رو از تنش خارج کرد و اون رو روی پشتی صندلیش آویزون کرد .
در حالی که پشت میز میشست دستی لای موهاش کشید و اون ها رو عقب فرستاد .امروز بعد از یک هفته ، موفق شده بود با کریس آشتی کنه و ناراحتیش رو از بین ببره . که خب خیلی هم کار سختی نبود .
برای اینکار یه دسته گل نسبتا بزرگ ، از گل هایی با رنگ های آبی و زرد ، دقیقا همونجوری که کریس دوست داشت ، خریده بود . بعد رفته بود بیمارستان و جمله ی " منو ببخش کریس . اون روز عصبی بودم خوب حرف نزدم " رو به زبون اورده بود . همین .
اگه کس دیگه ای بود کریس به همین راحتی نمی بخشیدش . اما خب اون سهون بود . سهون با بقیه فرق داشت . کریس خوب میدونست برای سهون هم اگه کس دیگه ای بود ، اون همین کار ساده رو هم انجام نمیداد .
دونسنگش اونقدر مغرور بود که به سادگی از کسی عذر خواهی نمیکرد .پس کریس قدر این عذرخواهی ساده رو دونسته بود و پذیرفته بودش .
سهون قبلا اینطوری نبود . اون یه پسر احساساتی ساده لوح بود که لبخند از روی لباش کنار نمیرفت . راحت احساساتش رو به زبون میاورد ، اگر کسی رو دوست داشت ، بی هیچ توقعی بهش عشق می ورزید و مدام ، علاقه اش رو به زبون میاورد . با وجود بیماریش ، از همه چیز زندگیش راضی بود . همیشه نیمه پر لیوان رو میدید ولی بعد از اون اتفاقات ...
اون پسر ساده ی خندون فراموش شد .
تقه ای که به در خورده شد ، باعث شد از فکر خارج شه و حواسش رو جمع کنه . بعد از دادن اجازه ورود منشی وارد شد . ظاهر خانم کیم ، بعد از تذکر جدی ای که بهش داده بود ، خیلی بهتر و مناسب تر شده بود و سهون از این وضعیت راضی بود .
_ صبحتون بخیر آقای اوه .
_ صبح بخیر .
دختر پرونده هایی که باید امضا میشد رو جلوی سهون گذاشت و عین همیشه برنامه کاری اون روز رو به سهون یاد آوری کرد .
_ ... و آقای مین گفتن که مدارکی که خواستید رو تا پایان ساعت کاری امروز به دستتون میرسونن .
_ خیلی خب . ممنون میتونید به کارتون برسید .
منشی پرونده ها رو برداشت ، تعظیمی کرد و به سمت در اتاق قدم برداشت . اما ت چند قدمی در ، انگار که چیزی یادش افتاده باشه ، متوقف شد .
_ عو راستی ... قبل از اینکه بیاید ، پدرتون تماس گرفته بودن .
سهون اخم کمرنگی از سر کنجکاوی بین ابروهاش نشوند و ب دختر خیره شد .
_ خب ؟
_ با شما کار داشتن ولی وقتی فهمیدن نیستید ، گفتن بهتون بگم ، امشب ساعت هفت برید منزلشون .
بره خونه ی پدرش ؟ سهون با لحن متعجبی پرسید :
_ مگه برگشتن ؟
BINABASA MO ANG
៸៸ The Patient's Heart ៸៸
Romance[ کامل شده ] ៸៸ قلب بیمار ៸៸ خلاصه: لوهان یه پسر بیست و هشت ساله اس که روی دوستش، اوه سهونی که هیچوقت بهش توجه نمیکنه، کراش داره. توی این بیست و هشت سال هرگز طبق خواسته های قلبش پیش نرفته و حالا تصمیم داره برای یک بار هم که شده، بره دنبال چیزی که...