part 9

807 182 90
                                    


دستش رو توی نسکافه ای های تازه کوتاه شدش کشید و لبخند خالی از احساس نثار چهره ی جذابش توی آیینه کرد و از سرویس خارج شد ....

از پله ها پایین اومد و با هری که روی کاناپه نشسته بود و با گوشیش بازی میکرد روبه رو شد ..

چشم گردوند تا نیک رو پیدا کنه ولی متوجه شد که نیست ....

غیر ممکن بود نیک توی عمارت باشه و عمارت توی سکوت باشه..به احتمال زیاد هری فرستاده بودش دنبال کاری ولی کی بود که اهمیت بده...

دستش که توی جیبش بود رو در اورد و کنار هری اونطرف کاناپه نشست..

:" خب نگفتی ..چیکار کردی که راضی شد؟"

هری سرش رو از گوشیش بیرون کشید و گوشی رو خاموش کرد و گذاشت توی جیبش و نفس عمیقی کشید و بازدم طولانی داد بیرون

:" هنوز مطمعن نیستم ولی اینم مثل اون پسره زین تخسه‌.‌.. ولی یه حسی بهم میگه جفتشون قبول میکنن میمونه یه نفر دیگه که اونم به احتمال زیاد بخاطر سودش قبول میکنه‌"

سرش و تکون داد . سکوتی حکم فرما شده بود که از قصد نبود و هر دو توی فکر عمیقی فرو رفته بودن این سکوت با صدای هری شکسته شد

:" خب چیزی میخورین؟"

لویی با چشمای از تعجب گرد شده به هری نگاه کرد

:" مگه توآشپزی هم بلدی؟؟!"

هری تک خنده ای کرد و سمت آشپزخونه راه افتاد...

:"اینقدر تنهایی زندگی کردم که آشپزی کردن رو برای فرار ازش انتخاب کنم"

صدای لویی متوقفش کرد

:" تنهایی آدمو قوی میکنه و باعث میشه یادت بره درداتو"

هری پوزخند کم رنگی زد

:" اما اینم یادتون نره که خوده تنهایی یه درده فقط اینقدر زورش زیاد تره که باعث میشه بقیه اشونو یادت بره"

لویی سکوت کرد .. شاید جوابی نداشت بده.. شایدم می خواست باور کنه ... اون کل زندگیش خودش بوده و خودش ..

بعد از گذشت یک ساعت هری استیک ها رو با سبزیجات رو ظرف گذاشت نمیدونست طعمش چجوری شده ولی اونقدری قابل قبول بود که لویی رو وادار به خوردنش کنه....

خب میشد گفت برای قاتل کار بلدی مثل هری دستپخته بدی نبود.‌‌.. بعد از تموم شدن غذاشون توی سکوت

لویی درست کردن قهوه هارو به عهده گرفت و همون قهوه ای همشگی که خودش می خورد رو آماده کرد و از اون برای هری هم ریخت ..

امیدوار بود خوشش بیاد چون اون بلد نبود جوره دیگه ای قهوه درست کنه... ماگ قهوه رو به هری تعارف کرد و اونم با یه تشکر کوتاه از دستش گرفت

قبل از اینکه وقت کنه جرعه ای بنوشه تلفنش زنگ خورد وبا دیدن اسم جما مجبور شد جواب بده به محض وصل شدن تلفن صدای نازک خواهر بزرگتر گوشش رو پر کرد.

TOMRRY [L.S]Where stories live. Discover now