part 13

787 188 127
                                    

هییی با اینکه به شرط نرسیدیم ولی من
کرمم گرفت گذاشتم😂میدونم ملی قراره پارم کنه که زود اپ کردم ولی چه کنم حوصلم سر رفته بود...چطورین؟؟خوبین خوشین...
دیگه برای اینکه توسط نویسنده عزیزمون پاره نشم ووت را فراموش نکنید بوص به لپانتون💙
و

ووت:25
ک

امنت :۴۰

....

پله های مارپیچ رو گذروندن و رسیدن به راهرو طبقه ی سوم جایی که اتاق خواب ها قرار داشت ...

سرتاسر راهرو پر بود از تابلوهایی که صحنه های تاریخی رو به رخ میکشیدن ... معلوم بود تازه نصب شدن و پسرا دلیل این حجم از علاقه به تاریخ رو متوجه نمی شدن ....

نیک سوت زنان سمت اولین اتاق رفت و روبه روشون ایستاد..

:" خب بچه ها اتاقای اینجا کاملا یه شکل هستن و هیچ فرقی ندارن حتی توی رنگ رو تختیتون .. دیگه اینکه از الان به بعد چه شکلی باشه به سلیقه شما بر میگرده..

سری تکون دادن و زین و لیام در اتاق های روبه روی هم رو باز کردن و هرکدوم داخل رفتن تا استراحت کنن.. نیک هم به سمت اتاق خودش راهی شد که با صدای نایل وایساد و روی پاشنه پاش به سمتش چرخید

:" اتاق تاملینسون و هری کجاست؟"

:"هری و لویی اتاقشون طبقه پایین کنار همه دیگه است.. چون مدام باهم در ارتباطن.."

:"قضیه این تابلو ها چیه؟؟"

نیک ابروهاشو بالا انداخت

:"علاقه ی بیش از حد به تاریخ؟؟ ....هرچی تو میدونی منم میدونم"

نایل سری تکون و هرکدوم راهی اتاقشون شدن...

....

بار دیگه خشاب پر کرد و دوباره سر سیبل تیر اندازی که بارها و بار ها نشونه گرفته بود و باعث شده بود توی سر ادمک یه گودی عمیق از شدت تیر اندازی به اون نقطه به وجود بیاد رو نشونه گرفت و با چکوندن آخرین گلوله و رویت شدن سوراخ وسط اون لبخند محوی زد و گوشی رو از گوش هاش برداشت.. با صدای دست زدن یه نفر به اون سمت برگشت و با لویی که به ور تکیه داده بود و تشویقش میکرد رو به روشد..

:" براااوووو.... بالاخره مقلوبش کردی"

دستاش رو توی جیبش کرد و بهش نزدیک شد و کنارش توی جایگاه دیگه اش وایساد.. همینطور که داشت خشاب کلتش رو پر میکرد گفت

:" اونی که اینقدر ازش قیض داری کیه که به جای اون سیبل تصورش می کنی استایلز؟؟"

هری پوزخندی زد

:" فک نکنم بعد ازشنیدن اسمش خوشتون بیاد ."

لویی نگاه کوتاهی بهش انداخت و مشغول پر کردن شد

TOMRRY [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang