✶⊳Ep20: Before the storm | قبل از طوفان

959 263 260
                                    

چشمانم را به هم میگذارم و تمام دنیا می میرد، پلک هایم را می گشایم و همه چیز دوباره متولد می‌شود، فکر میکنم تو را غیرواقعی درون ذهنم ساختمت.
ستارگان، قرمز و آبی درحالیکه والس میرقصند، خاموش می‌شوند و سیاهی مطلق به درون می‌تازد.
من رویاپردازی کردم که تو مرا با سحر و افسون به بستر کشاندی، و دیوانه وار مرا بوسیدی. چشمانم را به هم میگذارم و تمام دنیا می ‌میرد، فکر میکنم تو را غیرواقعی درون ذهنم ساختمت...

─────────────────────────────

با صدای قهقهه های بلند و دخترانه اتاق کناری، نگاهش از کف پوش خاکستری رنگ اتاق خواب جدا شد.
برای هزارمین بار بابت موندن توی آپارتمان کریس خودش رو سرزنش کرد و نگاهی به ساعت موبایلش انداخت.
انگار اعدادِ روی اسکرین طلسم شده بودن و زمان برای جلو رفتن، هیچ عجله ای نمیکرد.
بکهیون بیشتر از هر موقع دیگه ای نیازمند سکوت و تنهایی بود، ولی جایی برای رفتن نداشت.
گرچه میتونست یکی از هتل های نیویورک رو برای مدت نامعلوم اقامتش انتخاب یا یه اتاق نقلی رو اجاره کنه.
اما هر دفعه که صحبت رفتنش از خونه ی کریس رو پیش می کشید، اون ناراحت میشد و با غرغر بهش میگفت درست نیست با وجود داشتن دوست و آشنایی مثل خودش و لوهان توی شهر، پولهاشو توی جیب هتلدارها بریزه. بکهیون هم نمیخواست بیشتر از این در پاسخ محبت های کسی که انقدر بهش لطف کرده، کار ناراحت کننده ای انجام بده.

تقریبا یه هفته بود که توی کمپانی سی جِی به عنوان کارآموز خوانندگی رو به صورت حرفه‌ای آموزش میدید و در این مدت، خبری از چانیول یا ته هیونگ نداشت.
بکهیون آموزش دادن نقاشی به بچه های مهدکودک رو هنوز رها نکرده بود و حالا با اضافه شدن ساعات کارآموزی در عصر، حتی اگه شرایط مثل قبل بود بازم نمیتونست از یوری نگهداری کنه.
اصوات نامفهومی که گوشش از مکالمه کریس و کتی دریافت میکرد، جلوی دقیق فکر کردنش رو میگرفت.
روزی که بخاطر پذیرفته شدنش توی کمپانی سی جی با کریس، دوست دختر و منیجرش لیسا بیرون رفته بودن تا جشن بگیرن، نتونست چانیول رو توی ساختمون محل زندگیش ببینه.
کریس و کتی و لیسا توی سالن بولینگ کلی خوش گذروندن و حتی شرط بندی هم کردن، ولی بکهیون جدا از اونها روی نیمکت نشست و فقط از دور تماشاشون کرد.
بعد از تموم شدن دور اول بازی بولینگ، بهونه درد گرفتن مچ دستش رو پیش کشیده بود تا از رقابتشون خارج بشه.

غیب شدن کای در جلوی چشمهای بکهیون و فهمیدن حقیقت درباره توانایی عجیبش، باعث شده بود حرفهایی که اون درمورد دفتر خاطراتش زده بود مدام توی سرش رژه بره.
وقتی تمام نوشته های خودش رو از زمان هدیه گرفتن دفتر تا مهاجرتش به نیویورک مرور کرد، اشک زیادی پشت پلکهاش جمع شد.
افکارش درباره هم روح هاش همیشه از مرور خوابهای دال هوان شروع میشد، به رویای مرد شکارچی میرسید، کابوس های مرگ دنیل رو با بی میلی به یاد میاورد و آخر از همه، چانیول بود که پررنگ و واضح همه ی ذهنش رو تصرف میکرد.
چانیولی که دیگه حتی حاضر نبود به پیامها و تماساش جواب بده، چه برسه به اینکه بخواد رو در رو باهاش حرف بزنه.
منصفانه نبود.
بکهیون برای رسیدن به نیمه ی گمشده اش، سختی های کوچیک و بزرگی رو پشت سر گذاشته بود.
پس به هیچ وجه منصفانه نبود که به همین سادگی از دستش بده.
بغض شدید و تکراری این چند روز، راه تنفسش رو بست و گلوش رو فشرد.

Soulmate | Season2 | EXOOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz