his hair color

844 156 85
                                    




با تعجب به شماره ی سیو شده توی گوشیش نگاه کرد
مین یونگی
پسر با لبخند قشنگش شماررو بهش داد ولی بهش گفت

« اون فرد خطرناکیه و ممکنه برات دردسر ساز بشه پس قبل از تکست دادن و زنگ زدن فکر کن
اما باید بگم اون واقعا مهربونه و عمیقا ادم خوبیه بقیش با خودت مو قشنگ»

و بعد سمت میز برگشته بود و جیمین متعجبو ول کرده بود جیمین بعد چند ثانیه نیشخند زد و بلند ازش تشکر کرد و بعد با لبخند از بار بیرون رفت

«متاسفم اقای بداخلاق»

  به شماره ی توی گوشیش لبخند زد و بعد گوشیو توی جیبش گذاشت

هوا خوب بود معدش قار و قور میکرد ولی زندگی ادامه داشت به کناره های جدول نگاه کرد و جوونه های کوچیک سبز رنگی رو دید که خودشونو از لای سیمان به زور بیرون اورده بودن، لبخند زد.

چندتا خیابون تا کافه ای که توش اجرا داشت مونده بود . اونجا یه کافه ی خاص بود ؛ کافه ای که معمولا ثروتمندا مشتریش بودن و همه چی لوکس سرو میشد
و جیمینم به لطف ظاهر زیباش تونسته بود اونجا اجرا کنه

برای رسیدن سر وقت  پا تند کرد. دردی که توی پاش پیچیده بود داشت عصبیش میکرد. این حمله ی عصبی مسخره خیلی جاها اذیتش کرده بود خیلی جاها مجبور شده  بود استعفا بده صرفا چون یهو به خاطر درد پاش مرخصی میگرفت

ولی کورخونده این دفعه دیگه بیخیال نمیشد به راه رفتن ادامه داد و با دست راستش تتوی روی ترقوش رو لمس کرد و نفس عمیق کشید

میتونست بفهمه که دوباره استرس گرفته. استرسِ نداشتن وقت کافی؛ استرس برای ترسیدن، استرس برای متوقف شدن توی این بازه ی زمانی. انگشت اشارشو بار دیگه روی تتو کشید.
اون تتو براش مهم بود چون بهش ارامش میداد.

چند دقیقا بعد رو به روی در بزرگ کافه وایساده بود لبخند زد و وارد شد. به باریستا و دربان که تقریبا همسن خودش بودن سلام کرد و همچنان داشت سعی میکرد درد توی پاشو کنترل کنه نفس عمیق کشید.
چند دقیقه بعد اماده بود تا دوباره هرکی که توی اون کافه بود رو محصور رقص دست هاش کنه و اینکارم کرد
نیم ساعت بدون اینکه به درد زانوش اجازه بده متوقفش کنه نواخت

تا اینکه سویانگ، پیشخدمت اروم روی شونش زد و گفت یه نفر روی میز ۱۸ منتظرشه.
پسر مضطرب سرش رو به اون سمت چرخوند ولی با ندیدن چیزی نفس عمیقی کشید و ویالونش رو به صندلی تکیه داد و سمت میز شماره ۱۸ رفت
با دیدن جین که یه عینک بزرگ روی چشماشه و‌طبق معمول داره مقاله ی پزشکی میخونه لبخند بزرگی زد، نفسش رو بیرون داد و سمت میز رفت.

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now