A girl named hannah

599 133 48
                                    


صدای قدم هاش توی سالن خالی پیچید. سمت شماره اتاقی که بهش گفته بودن رفت و با تقه ای به در، وارد شد.

« حالش چطوره»
رو به مرد، بی مقدمه پرسید و با نفس کلافه ی مرد رو به روش، خودشو روی صندلی جا داد و به چهره ی پسر جوون نگاه کرد و حس کرد چیزی راه گلوشو بسته.

« چه بلایی سرش اومده هوان»بار دیگه پرسید.

« پارک بهش شک کرد.»
مرد سرشو پایین انداخت، روی مبل و نشست گفت.

« ازش راجب جونگسان پرسید و اونم گفته نمیدونه راجب چی حرف میزنه »
مرد دستشو لای موهاش کشید و نگاهی به کبودیای روی صورت پسر و باند دور سرش انداخت‌.

« سپردش دست زیر دستاش. نصفه شب صدای تیر اندازی عمارت رو برداشت و بعد که خدمتکارا سمت اتاقش دویدن، دیدن اش و لاش روی زمین افتاده»ً

« پارک چیزی فهمید؟»
با ترس به مرد خیره شد.

« سوجون چیزی بهش نگفته، مگه نمیشناسیش حتی وقتی زدنشم چیزی نگفته»

نفس اسوده ی جین توی هوا پخش شد و از جاش بلند شد
اروم سمت تخت رفت و بعد از نگاه غمناکی به صورت بهترین دوستش سراغ معاینه کردن بدن بی جون پسر رفت
« خبرنگارا چی؟»
در حالی که با چراغ قوه چشمای پسر رو چک میکرد پرسید

« پارک همرو تهدید کرده، پس نگران نباش کسی بویی نبرده »

جین بعد از مطمئن شدن از هوشیاری پسر روی صندلی لم داد و به سقف نگاه کرد:« اگه جیمین بو ببره دیگه نمیتونم کنترلش کنم هوان»

مرد سر تکون داد و نگاه متاسفشو به سوجون داد :« باید از ویلا ببریش جین، پارک داره همه چیزو راجب سوجون زیر و رو میکنه ممکنه جاشو پیدا کنه»

پسر سرشو توی دستش گرفت:« دلیل این همه اصرار پارکو نمیفهمم توی این بچه چی دیده که داره دنیا رو به هم میریزه؟»

مرد اخم کرد:« اون پارکه، دلیلی برای کاراش وجود نداره. اون فقط کاریرو میکنه که دلش میخواد، همین»

« هوان... تا جایی که میتونی نذار کسی از وضعیت سوجون با خبر شه. اگه به گوش جیمین برسه دیگه هیچکس نمیتونه جلوشو بگیره با سر میپره تو چاه میفهمی؟»جین با تاکید گفت و با ابروهای بالا رفته توی چشمای هوان خیره شد

« حواسم هست. هیچکس خبردار نمیشه. نگران نباش. حالام برو تا خبرا به دست اون پیر خرفت نرسیده و یادت باشه، نذار برگرده ویلا، به هیچ عنوان»

جین سر تکون داد و سمت در اتاق رفت. همه چیز روز به روز بدتر میشد
اگه جیمین خبردار میشد که سوجون روی تیغ مرگ راه میره نمیدونست چه اتفاقی میوفته.

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora