Gray

588 134 61
                                    


اگه غلط املایی یا تایپی دیدید میشه کامنتش کنید :(؟
پارت چک نشده
ووت یادتون نرههه

هوسوک روی صندلی گرون قیمت ارایشگاه لم داده بود و پاشو مضطرب روی زمین ضرب گرفته بود و بلند بلند داد میزد
رگ گردنش بیرون زده بود و داشت سعی میکرد پسر پشت تلفن رو به فحش نکشه.

« جوهان لعنت بهت من فقط بهت گفتم اون میز کوفتیو جا به جا کنی و تو یه ضرر چند هزارتایی بهم زدی؟»

پسر خط های پیشونیشو عصبی لمس کرد
« خیله خب دارم میام اونجا خدای من »

از سر جاش بلند شد کتشو برداشت
« هیونگ من باید برم. جون، هر وقت قرار دادو بستی بهم خبر بده »

نامجون در حالی که به کیک وانیلی چنگال میزد سرشو تکون داد و
یونگی در حالی که از بوی رنگ حال به هم زنی که اونجا پیچیده بود سردرد گرفته بود با قیافه ی جمع شده اوهومی گفت

« پس کی تموم میشه»
پسر بزرگ تر غر زد
« تقریبا تموم شده»



ساعت هفت عصر بود که به ویلا رسیدن.
نامجون انقدر توی راه یونگیرو مسخره کرد که انتظار داشت یه گلوله توی دهن خودش حس کنه.
ولی تنها کاری که یونگی کرد ور رفتن با انگشتای رنگ پریدش بود .

از صبح عجیب شده بود. ساعت هفت صبح بود که نامجون با صدای زنگ خونش بیدار شده بود و وقتی با چشمای نیمه باز در رو باز کرد، یونگی رو دید که بدون سلام ازش ادرس سالن زیبایی که معمولا میررو میخواست

نامجون اون لحظه فکر میکرد شاید خوابه، یا توی خواب تیر خورده و اینجا یه دنیای دیگست
هرجوری فکر میکرد یونگی و سالن زیبایی توی یه جمله، یه جوک خنده دار بیشتر نبود.

و خب وقتی بهش گفت میخواد چیکار کنه، نامجون رشد کردن دوتا شاخ بزرگ رو روی سرش حس کرد

و الان اینجا بودن، جلوی در ویلای جیمین درحالی که یونگی استرس داشت! در کل همه چی عجیب بود

جین در حالی که داشت با تلفن حرف میزد در رو باز کرد و با دیدن چهره یونگی دست از حرف زدن برداشت و با تعجب به پسر خیره شد.

  بعد از چند ثانیه خیره شدن و دیدن ری اکشن هول شده‌ش با خنده از جلوی در کنار رفت
« خوب موقعی نیومدی یونگی »

یونگی متوجه منظورش نشد. لاقل نه تا وقتی سوبین، درحالی که  تنها چیزی که به تن داشت  شلوار جینش بود از اتاق جیمین بیرون  و پله هارو دوتا یکی پاییناومد و با نگاه کردن و دیدن ادمای جدید، خیلی ریلکس سرشو به نشونه ی احترام خم کرد و بعد به سمت اشپزخونه  رفت.

یونگی حس میکرد بیشتر از این نمیتونه عصبانی بشه. تا وقتی که جیمین با حوله ی بسته شده دور کمرش و موهای خیس و بالا تنه ای که هنوز میشد قطره های ابی رو که روش سر میخوردن رو دید .

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang