Not yet

582 135 75
                                    








سوجون هیونگ
جین هیونگ نامه هارو برات نمیاره. میگه خطرناکه. من فقط توی اخبار قیافتو میبینم
دلم برات تنگ شده هیونگ
داریم توی یه شهر نفس میکشیم ولی نمیتونم ببینمت.

متاسفم. به خاطر من مجبوری اونجا توی خونه ی اون هیولا بمونی.
حمله های عصبیم داره زیاد تر میشه. ساق پام و زانوم بیشتر تیر میکشه.
دیره اگه معذرت خواهی کنم؟ اگه برنمیگشتم سئول شاید همه چیز بهتر پیش میرفت.
متاسفم هیونگ، ببخشید که خودخواهم تورو هم به دردسر انداختم
راستش پشیمون نیستم
من بوسیدمش، از دور نگاهش نکردم، بلکه بغلش کردم. واقعا دستاشو گرفتم، ما با هم دوکبوکی خوردیم اهمیتی نداره اگه دوسم نداشته باشه فقط دلم میخواست بغلم کنه.

فانتزیای زیادی میسازم. مثلا دوست دارم یه بار دیگه لبخند ادامسی که روز تولدش برای جین هیونگ میزدو ببینم.

هیونگ، میشه پدرتو یه ذره سرگرم کنی؟ دوست دارم وقت داشته باشم، تا تلاش کنم عاشقم شه.
دارم؟

دلم برات تنگ شده
دونگسنگ زیبات
پارک جیمین



اونروز روز خوبی بود.  صبح جیمین با پنجه های بالزی که به صورتش کشیده میشدن بیدار شد. یه چیزی شبیه ماساژ صبح گاهی و بعد که پایین رفت، با یه جعبه که توش کیک شکلاتی بود مواجه شد.

روشم یه پیام از جانهی دیده میشد که میگفت صبحانشو حتما بخوره و بعد به جین هیونگ زنگ بزنه.

بعد از خوردن کیک شکلاتی با نسکافه تلفنشو برداشت تا به جین زنگ بزنه

« سلام هیونگ. اینجا نوشته بود بهت زنگ بزنم چی شده؟»

« بیدار شدی؟ صبحانه خوردی؟»
جیمین چشماشو تو کاسه گردوند.

« هیونگ من ۲۷ سالمه»
« سنتو نپرسیدم پرسیدم صبحانه خوردی؟»

« اره حالا بگو چی شده»
« چیزی که شده اینه که هممون به جز یونگی داریم میریم خارج شهر و فعلا هم بر نمیگردیم باید بری اونجا نمیتونم این همه وقت تنهات بذارم»

« محض رضای خدا هیونگ واقعا فکر میکنی با یه بچه طرفی؟»

« جیمین جدیدا خیلی لجباز شدی انتظار نداری توی اون خونه ی بزرگ وسط ناکجا اباد ولت کنم که نه؟ شاید اگه چند ماه پیش بود میتونستم ولی الان اوضاع فرق کرده خودتم میدونی. پاشو وسایلتو جمع کن بالزیرم با خودت ببر یادت باشه قبلش به اسبا اب و غذا بدی »

« شاید یونگی نخواد من برم اونجا»
صدای خنده ی جین پشت گوشی پیچید
« مکالمه ی صبحم باهاش که برعکسشو‌نشون میداد پسره از خوشحالی لکنت گرفته بود 
خیله خب، ماشینو برات گذاشتم توی پارکینگ با اون برو من باید برم.  بهم پیام بده. فعلا»
« فعلا هیونگ »

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant