پارک جیمین، پسری که تو خانوادهی مافیا به دنیا اومده و بازیچهی دست انتقام دایی و پدرش میشه. اما درست وقتی که بهش دستور میدن جئون جونگکوک رو بکشه، ورق برمیگرده و همه چیز عوض میشه! بخشهایی از داستان🥹👇🏻 "یا اون اسلحهی کوفتیت رو برمیداری و مثل همیشه کلک جئون جونگکوک رو میکنی یا با خواهرت خداحافظی میکنی و تا آخر عمرت با عشق قدیمیت به خوبی و خوشی زندگی میکنی!" •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° "_کارت و جبران کن جیمین. جیمین که هنوز شکه بود گفت: _چه...چجوری؟ جونگکوک از پنجره، نگاهش رو به دریای متلاطم دوخت و گفت: _سه ماه دیگه، ۱۴ فوریه باهام بیا سر قرار. درست همون روزی که ترکم کردی!" •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° "سرش رو توی موهای لطیف دوست پسرش فرو برد و عطرش رو با تمام وجودش نفس کشید. دستش رو نوازش وار روی کمرش کشید و گفت: _جیمین من تنهات نمیزارم. جیمین دستهاش رو دور جونگکوک حلقه و با تمام زوری که داشت بغلش کرد. سرش رو تو سینهاش قایم کرد و گفت: _من هنوز کامل حرفم و نزدم جونگکوک، انقدر زود تصمیم نگیر. جونگکوک چونهاش رو، روی سر جیمین گذاشت و