#4

132 22 0
                                    

دوستان این پارت دارای صحنه‌های خاک تو سری و مستهجن می‌باشد، لطفا با احتیاط مطالعه شود🫣🔞💦
°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°•○°

***
نگاهی به‌ ماگ‌هایی‌ که از شیرموز پر شده بودن‌، انداخت و خندید. مطمئنا کادویی بهتر از اون نمی‌تونست برای جونگ‌کوک بخره و خوشحالش کنه.
با تصور قیافه‌ی اون بانی عضله‌ای، موقع خوردن شیرموز، آروم خندید و سرش رو با تاسف تکون داد.
با صدای بوق ماشینی سرش رو بلند کرد. مرسدس بنر مشکی رنگ جونگ‌کوک اون سمت خیابون ایستاده بود.
جیمین لبخندی زد و بعد از این‌که دو طرف خیابون رو چک کرد، به سمت جونگ‌کوک که از ماشین پیاده شده بود رفت.
جونگ‌کوک همونطور که نزدیک شدن جیمین رو نگاه می‌کرد، به سمت عقب ماشین رفت و صندوق عقب رو باز کرد. خم شد و صورتش از دید جیمین پنهون شد.
جیمین با تعجب کنار جونگ‌کوک ایستاد و گفت:
_سلام...چکار داری می‌کنی؟
جیمین کمی روی پاهاش بلند شد و گردن کشید تا داخل صندوق رو نگاه کنه، که یک‌دفعه جونگ‌کوک دسته گل رز قرمز بزرگی رو بیرون کشید و جلوی جیمین گرفت.
یکی از اون لبخند‌های خرگوشیش که باعث می‌شد چشم‌هاش خط بشه و دندون‌های سفیدش بیرون بیوفته، رو تقدیم جیمین کرد و با صدای بلند و شادش گفت:
_ولنتاین مبارک، جیمین شی.
جیمین نمی‌دونست کی چشم‌هاش اشکی شدن و پروانه‌ها توی قلبش به پرواز دراومدن. انقدر وجودش پر از حس خوب شده بود که نتونست خودش رو کنترل کنه و بدون این‌که دسته گل رو از جونگ‌کوک بگیره، خودش رو توی بغلش انداخت و دستاش رو دور گردنش حلقه کرد.
_ولنتاین توهم مبارک بانی خرگوشه.
جونگ‌کوک متقابلا دست‌هاش رو، دور کمر جیمین حلقه کرد و اون رو محکم به خودش فشرد. سرش رو توی موهای نرم پسر فرو کرد و نفس عمیقی کشید.
آروم خندید و گفت:
_این بار ازت می‌گذرم جوجه طلایی.
جیمین هم‌ خندید و یکم از جونگ‌کوک فاصله گرفت. دست‌هایش رو روی سینی جونگ‌کوک گذاشت و کمی روی پنجه‌ی پاهاش بلند شد و لپ‌های سرد جونگ‌کوک رو بوسید:
_تو برای من فقط یه بانی گنده‌ای، هرچقدر هم که غر بزنی این‌ حقیقت تغییر نمی‌کنه.
پناه بر خدا!
مگه جونگ‌کوک چقدر تحمل داشت؟
اون پسر با کیوتی تمام خودش رو توی بغلش جا کرده بود و با اون لب‌های نرم و پفکی که با بالم لب براق شده بود، براش دلبری می‌کرد و جونگ‌کوک رو برای داشتنش به جنون می‌کشید.
جونگ‌کوک یک‌دفعه خم شد و لب‌های ناز‌کش رو، روی لب‌های قلوه‌ای و نرم جیمین کوبید و کمرش رو چنگ زد.
جیمین با حس لغزش لب‌های جونگ‌کوک و سرمای پرسینگ حلقه‌ایش، روی لب‌های خودش، از سر لذت اومی کشید.
جونگ‌کوک، جیمین رو بیشتر به خودش چسبوند و زبون داغش رو، روی لب‌های کشید و چندبار ضربه زد تا اجازه‌ی ورود بگیره.
جیمین که حریص شده بود و خیلی بیشتر می‌خواست، دست‌هاش رو دو طرف صورت جونگ‌کوک گذاشت و دهنش و باز کرد و اجازه داد زبون داغ و سرکش کوک، جای جای دهنش رو فتح کنه و لب‌هاش رو ماهرانه دور زبون کوک حلقه کرد و چندبار مکید‌.
جونگ‌کوک از این هل بودن جیمین به خنده افتاد‌. دست آزادش رو، از روی کمر جیمین بالا آورد و پشت سرش گذاشت و با موهای طلاییش بازی کرد.
وقتی هر دو به اکسیژن احتیاج پیدا کردن، جونگ‌کوک کمی عقب کشید و با یک بوسه‌ی سبک روی لب‌های متورم جیمین، بوسه‌ی داغ و خیسشون و تموم کرد.
به چشم‌های بی‌قرار جیمین نگاه کرد و گفت:
_می‌بینم که یکی اینجا بدجور بی‌قراری می‌کنه...عزیزم بهتره یکم صبر کنی، آخه من کلی برنامه چیدم.
جیمین که خجالت زده شده بود، کمی از جونگ‌کوک فاصله گرفت و مشت آرومی به سینه‌اش زد:
_یااا...منحرف! من فقط دلم برات تنگ شده بود.
جونگ‌کوک این بار لبخند ملایمی زد و با یک دست جیمین رو دوباره توی بغلش کشید. چونش رو روی سرش گذاشت و چندبار کمرش‌ رو نوازش کرد:
_منم همینطور لاوم‌...منم همینطور!
جیمین لبخندی زد و بیشتر خودش رو توی آغوش جونگ‌کوک جمع کرد.
دلش نمی‌خواست از اون مکان امن و گرم دل بکنه. دوست داشت لحظه‌ها متوقف بشن. ثانیه‌ها، دقیقه‌ها و ساعت‌ها متوقف بشن و اون همیشه توی اون آغوش پر از عشق بمونه و عطر جونگ‌کوک رو نفس بکشه!
_سوار ماشین بشیم بیبی؟ هوا سرده.
جیمین با اکراه از جونگ‌کوک جدا شد. دسته گل رو ازش گرفت که نگاهش به بند پاکتی که شیرموز‌ها توش بود و دور مچش انداخته بود، افتاد‌.
هدیه خودش رو فراموش کرده بود!
کوک دستش رو دور کمر جیمین گذاشت و به سمت ماشین راهنماییش کرد. در و باز کرد و بعد از نشستن جیمین، خودش پشت فرمون جا گرفت.
جیمین دسته گلش رو روی پاش گذاشت و بند پاکت رو از دور مچش باز کرد و سمت کوک گرفت.
_ولنتاین مبارک عزیزم.
جونگ‌کوک با لبخند پاکت رو از جیمین گرفت و بازش کرد. ماگ‌های پر از شیرموز رو بیرون آورد و با دیدنشون، چشم‌هاش از ذوق برق زد. اما سعی کرد ذوق زدگیش رو پنهون کنه. یه لبخند شیطانی روی‌ لب‌هاش نشوند و گفت:
_می‌تونم این رو یه دعوت برای یه شب هات و طولانی در نظر بگیرم بیب؟
جیمین با دهن باز به جونگ‌کوک نگاه کرد و این بار محکم به شونه‌ی پسر کوبید:
_یااا...تو خیلی منحرفی جئون جونگ‌کوک! اصلا اون و بده به من...بده تا تو سرت خوردشون کنم.
جونگ‌‌کوک نتونست بیشتر جلوی خودش رو بگیره و بلند زد زیر خنده.
به سمت جیمین خیز برداشت و لپ‌های تپل و گل انداختش رو بین دستاش گرفت و چندبار فشار داد و گفت:
_آیگووو...بیبی موچی من. شوخی کردم لاوم. بابت هدیه‌ی عالیت خیلی ممنون.
جیمین سعی کرد خودش و از دست چلوندن‌های کوک نجات بده. دست‌های قوی کوک رو به زور از روی صورتش کنار زد و گفت:
_خیلی خب، هرچی بیشتر همش بزنی بیشتر بوش در میاد‌. راه بیوفت جئون.
جونگ‌کوک احترام نظامی به جیمین گذاشت و گفت:
_بله قربان.
بعد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
جیمین از پنجره‌ی ماشین به خیابون‌های شلوغ، چشم‌ دوخت. تصمیمش رو گرفته بود. اون قرار نبود آسیبی به جونگ‌کوک برسونه و با نقشه‌ای که تهیونگ ‌کشیده بود، می‌شد این‌ ماجرا رو جور دیگه‌ای تموم کرد. فقط نیاز به همکاری با جونگ‌کوک داشت.
نگاهش رو از خیابون گرفت و به نیم رخ جونگ‌کوک خیره شد. امشب باید واقعیت رو بهش می‌گفت. نتیجه‌اش دو حالت بیشتر نداشت، یا جونگ‌کوک همراهیش می‌کرد، یا جیمین مجبور می‌شد، تنهایی این ماجرا رو تموم کنه.
با کشیده شدن لپش، به خودش اومد. جونگ‌کوک همونطور که لپ جیمین رو می‌کشید، خندید و گفت:
_به چی داری فکر می‌کنی که اینجوری محو من شدی؟ به شب هات و سکسیمون بیبی؟
جیمین کلافه چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و دست جونگ‌کوک رو کنار زد:
_مطمئنم اگه مغزت رو باز کنم، تنها چیزی که نصیبم می‌شه، تصویر به فاک رفتن خودم تو پوزیشن‌های مختلفه.
جونگ‌کوک این بار بلند خندید و گفت:
_عزیزم تو باید قلبم رو بشکافی تا به احساسات واقعیم پی ببری. چون مغزم مستقل از من و همراه با اون پایینی فکر می‌کنه.
بعد اشاره‌ای به خشتک شلوارش کرد.
جیمین از زبون درازی‌های کوک خنده‌اش‌ گرفته بود. پس تصمیم گرفت تا رسیدن به مقصدشون،‌ سکوت کنه.
بعد از نیم ساعت، جونگ‌کوک ماشین رو جلوی یه رستوران شلوغ و بزرگ نگه داشت. جیمین با تعجب به صف طولانی که از در بیرون زده بود نگاه کرد و گفت:
_کوک، قصد داری تا صبح اینجا منتظر باشیم؟
جونگ‌کوک لبخندی زد و همونطور که‌ کمربندش رو با می‌‌کرد گفت:
_پیشنهاد خوبی به نظر میاد. اتفاقا هواشناسی پیش‌بینی کرده آخر شب بارش‌ بارون و برف داریم. خیلی رمانتیک میشه، نه؟
جیمین که از این لحن سرخوش جونگ‌کوک حرصش گرفته بود، گوشت بازوی سفت جونگ‌کوک رو بین انگشت‌های کوچیک و تپلش گرفت و با تمام قدرتش پیچوند و غرید:
_رمانتیک بخوره تو سرت مرتیکه.‌ تا نوبتمون بشه که کونمون یخ میکنه.
جونگ‌کوک از درد دستش، مثل جن‌زده‌ها شده بود و درحالی که به خودش می‌پیچید، با ناله گفت:
_آی آی آی...شوخی کردم عزیزم. از قبل یه نفر و فرستادم تا نوبت بگیره.
جیمین بازوی جونگ‌کوک رو ول کرد‌. لبخندی زد و طوری که انگار اتفاقی نیوفتاده، کمربندش رو باز کرد و درحالی که پیاده می‌شد، گفت:
_اوه بیبی خوب زودتر می‌گفتی. من عاشق استیک‌های مخصوص این رستورانم.
و بی اهمیت به جونگ‌کوک، که با اخم بازوش رو می‌مالید، پیاده شد.
جونگ‌کوک شوکه از این تغییر مود یهویی دوست پسرش، از ماشین پیاده شد. سوئیچ ماشین رو به سمت نگهبان گرفت تا ماشین رو پارک کنن و خودش با گرفتن دست‌ جیمین، وارد رستوران شد.
پسر جوونی که روی یکی از صندلی‌های سالن‌ انتظار نشسته بود، با دیدن جونگ‌کوک، با خوشحالی از جاش بلند شد و به سمتشون رفت.
تعظیم کوتاهی به جونگ‌کوک کرد و به جیمین سلام‌ داد. بعد با دو دستش برگه‌ای رو سمت جونگ‌کوک گرفت و گفت:
_قربان یکم دیگه نوبتتون میشه، اگه دیگه کاری با من ندارید، من برم.
جونگ‌کوک لبخندی زد و کاغذ رو از پسر گرفت و گفت:
_ممنون سوکی، می‌تونی بری.
پسرک دوباره تعظیمی کرد و دوان دوان از رستوران خارج شد تا خودش رو به قرارش با دوست دخترش برسونه.
جیمین و جونگ‌کوک روی نیمکت بزرگی که گوشه‌ی سالن بود، نشستن‌ و منتظر شدن تا نوبتشون بشه.
جیمین بازوی جونگ‌کوک رو بغل کرد و سرش رو، روی شونه‌اش گذاشت و عطرش رو با تموم وجود نفس کشید. دلش می‌خواست از دوست‌ داشتن زیاد، جونگ‌کوک رو داخل خودش حل کنه!
_بیب، داری نیشگونی که گرفتی رو جبران می‌کنی؟
جیمین بی توجه به لحن شوخی و طنز جونگ‌کوک، دستش رو بیشتر بغل کرد و گفت:
_نه اون که حقت بود، فقط...یادم افتاد خیلی دوست دارم.
با لحن مظلومی که‌ جیمین داشت، لبخند از روی لب‌های جونگ‌کوک پاک شد و با نگرانی بهش نگاه‌ کرد و گفت:
_منم دوست دارم جیمین. این‌ چه حرفی بود یهو؟
جیمین بدون این‌که سرش رو بلند کنه، از پایین به جونگ‌کوک نگاه کرد و گفت:
_دلم می‌خواست بهت یادآوریش کنم. مگه چیه؟
جونگ‌کوک بازوش رو از دست جیمین بیرون‌آورد و دور شونه‌هاش‌‌ حلقه کرد و اون رو به خودش چسبوند. بی توجه به جمعیتی که نگاهشون می‌کرد، بوسه‌ای روی موهای پسرکش‌ کاشت و گفت:
_هیچی، فقط یاد خاطرات خوبی نیوفتادم.
جیمین با ناراحتی سرش رو پایین انداخت.‌ احمق نبود و می‌دونست جونگ‌کوک داره به آخرین‌‌ ملاقاتشون‌ قبل از جدایی اشاره‌ می‌کرد.
_هی، من دیگه قرار نیست هیچوقت ازت جدا بشم.
جونگ‌کوک لبخندی زد و‌‌ خواست چیزی بگه،‌ که‌ با صدای پیشخدمت ساکت شد.
_شماره‌ی 169.
جونگ‌کوک نگاهی به برگه‌ی توی دستش انداخت و گفت:
_پاشو بیب، نوبت ماست.
بعد دست جیمین رو گرفت و همراه هم از روی نیم‌کت بلند شدن. با راهنمایی پیشخدمت به سمت یکی از میز‌های کنار پنجره رفتند. جونگ‌کوک صندلی رو برای جیمین عقب کشید و خودش هم بعد از درآوردن پالتوش، پشت میز نشست.
پیشخدمت بعد از ثبت سفارش‌هاشون، رفت و با مقداری مواد اولیه برگشت.
دلیل اصلی شلوغی این رستوران این بود که آشپز غذا رو سر میز درست می‌کرد و تبحرش در حرکات آکروبات، باعث سرگرمی می‌شد.
جیمین با ذوق و چشم‌هایی که برق می‌زد، محو آشپز شده بود که تخم مرغ رو مثل توپ تنیس، با کفگیر کوچیک بالا و پایین می‌کرد. با یک ضربه تخم مرغ رو شکست و با سفیدش، قلب بزرگی روی گاز صفحه‌ای کشید که جیمین با دیدنش بی اختیار شروع به دست زدن کرد.
جونگ‌کوک هم محو ذوق و خنده‌ی پسرک شده بود. خوشحال بود. تا حدودی از زندگی سخت جیمین خبر داشت و الان خیلی خوشحال بود که می‌دید، پسر آزادانه و بی محابا می‌خنده و قهقهه می‌زنه.
آشپز غذاشون رو آماده‌ی سرو کرد و تنهاشون گذاشت. جونگ‌کوک جام‌ها پایه بلند رو از شراب قرمز رنگ پر‌ کرد‌. یکی رو جلوی جیمین گرفت و جام خودش رو کمی بالا برد و گفت:
_به سلامتی؟
جیمین چاپستیکش رو کنار بشقابش گذاشت و جام رو از جونگ‌کوک گرفت‌. ضربه‌ی آرومی به جام جونگ‌کوک زد و با لبخند گفت:
_به سلامتی ما.
و یک نفس، شراب رو سر کشید.
جونگ‌کوک لبخند عمیقی زد و چند قلب از شرابش خورد.
جیمین تیکه‌ی استیک‌ ریز‌ شده‌اش رو توی سس سویا زد و گفت:
_امروز هانا سراغت و می‌گرفت.
جونگ‌کوک لقمه‌اش رو جوید و با تعجب گفت:
_جدا؟ چه عجب اون روباه کوچولو من و یادش اومد.
جیمین لبخندی زد و گفت:
_دلش برات تنگ‌ شده. اون روزی که باهم رفته بودیم‌ پیک‌نیک رو نقاشی کرده بود.
جونگ‌کوک چند تار از موهای طلایی دوست پسرش رو که روی چشمش جولان می‌داد، پشت گوشش فرستاد و گفت:
_باید اعتراف کنم منم دلم برای اون زلزله تنگ شده.
جیمین لبخندید و همونطور که از شرابش می‌نوشید، گفت:
_اگه بشنوه بهش چی گفته، زلزله‌ی‌واقعی رو بهت نشون میده.
جونگ‌کوک با یادآوری بلاهایی که اون بچه‌ی فسقلی سرش آورده بود، خندید و سرش رو به نشونه‌ی‌ تاسف تکون داد.
بقیه‌ی شامشون با بحث‌های معمولی و البته لاس‌زدن های خیس جونگ‌کوک گذشت. اما برنامه‌های اون شب تموم نشده بود.
غذاشون که تموم شد، سوار ماشین شدن و جونگ‌کوک بدون این‌که به جیمین بگه کجا می‌خوان برن، ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
جیمین نگاهی به اطرافش انداخت. کم کم داشتن از شهر خارج می‌شدن و این‌ جیمین رو می‌ترسوند. نه این‌که از جونگ‌کوک بترسه، نه. درواقع می‌ترسید بخاطر فضای باز و خلوت اطرافشون، تهیونگ نتونه افراد جونگ‌سوک و گمراه کنه!
همه‌ی این فکر‌ها باعث شد جیمین بی فکر و با استرس بپرسه:
_حداقل بگو جایی که می‌خواییم بریم خلوته یا شلوغ؟
جونگ‌کوک با این حرف جیمین تعجب کرد. با همون چشم‌های گرد شده نگاهش کرد و گفت:
_جیمینا، نکنه اضطراب اجتماعی یا همچین چیزی گرفتی؟ چه فرقی می‌کنه؟
جیمین لبش رو به دندون گرفت و بخاطر سوال احمقانش، چندبار خودش رو لعنت کرد.
_آممم...معلومه که نه...فقط می‌خواستم ببینم که...
_رسیدیم.
جیمین که از قطع شدن حرفش،‌ تعجب کرده بود، با گیجی اطرافش رو که فقط بیابون بود نگاه کرد و گفت:
_ها؟ رسیدیم؟
جونگ‌کوک همونطور که کمربندش رو باز می‌کرد، گفت:
_اوهوم، پیاده شو.
بعد در ماشین رو باز کرد.
جیمین که هنوز هم متعجب بود غر زد:
_این همه گفتی برات سوپرایز دارم، سوپرایز دارم این بود؟ برداشتی من و آوردی وسط بیابون...هی دارم باهات حرف می‌زنم.
جونگ‌کوک بی اهمیت به غرغرهای جیمین از ماشین پیاده شده بود.
جیمین کمربندش رو باز کرد، با عصبانیت پیاده شد و همونطور که دنبال جونگ‌کوک می‌رفت، دهنش رو باز کرد تا غر بزنه، که با دیدن منظره‌ی مقابلش حرف توی دهنش ماسید!
تمام شهر از جایی که ایستاده بودن پیدا بود. خونه‌ها و آپارتمان‌های بلند اندازه‌ی یه مورچه شده بود و هارمونی چراغ‌های زرد و سفید، چشم جیمین رو نوازش می‌کرد.
آروم چند قدم جلو رفت و مسخ اون منظره‌ی قشنگ شد. با ذوق سمت جونگ‌کوک برگشت و گفت:
_اینجا...اینجا خیلی قشنگه کوک، ازت ممنونم.
جونگ‌کوک می‌تونست برق اشک رو توی چشم‌های دوست پسرش ببینه‌. بعد از چندسال عاشق بودن، خوب می‌دونست اینجور مکان‌ها به جیمینش آرامش می‌ده و باعث می‌شه اینطور از ذوق بغض کنه.(این خود منم بخدا🥹‌. یه جونگ‌کوک بهم بدید. با تچکر).
جونگ‌کوک دستش رو دور کمر جیمین انداخت و از بغل به خودش چسبوندش. بوسه‌ی کوتاهی روی‌ لب‌هاش نشوند و گفت:
_خوشت اومد؟
جیمین سرش رو، روی شونه‌های پهن جونگ‌کوک و دست‌ راستش رو روی سینش گذاشت و گفت:
_خیلی، خیلی، خیلی...آه خدای من چرا داره گریه‌ام می‌گیره.
جونگ‌کوک خندید و کمی کمر پسر رو فشرد.
_نه لاو. با گریه خرابش نکن.
جیمین نفس عمیقی کشید و از حس خوب آغوش و حرف‌های جونگ‌کوک چشم‌هاش رو بست.
اون با جونگ‌کوک خوشبخت بود و باید برای حفظ و ادامه‌ی این خوشبختی تلاش می‌کرد. دیگه وقتش رسیده بود همه چیز رو به جونگ‌کوک بگه.
سرش رو از روی شونه‌های پسر برداشت و توی بغلش چرخید. رو به روش ایستاد و صداش کرد:
_جونگ‌کوک؟
جونگ‌گوک به چهره‌ی جیمین که زیر نور می‌درخشید و دلبرتر از همیشه شده بود، خیره شد. دست‌هاش رو دور کمر پسر حلقه کرد و به خودش نزدیکش کرد.
_جان جونگ‌کوک؟
جیمین دست‌هاش رو روی سینه‌ی جونگ‌کوک گذاشت و همونطور که نگاهش رو از پسر می‌گرفت و به جایی بین دکمه‌های لباسش خیره شده بود، لب زد:
_من...من باید...
به لکنت افتاد و نتونست حرفش رو کامل کنه.
جونگ‌کوک دستش رو نوازش وارد توی گودی کمر پسر کشید تا کمی آرومش کنه. دست دیگه‌اش رو بالا آورد و زیر چونه‌ی جیمین گذاشت و مجبورش کرد سرش رو بلند کنه. اما با مقاومت جیمین رو به رو شد.
_بیبی، نگاهم نمی‌کنی؟
جیمین نمی‌دونست چرا، اما بغضش گرفته بود. یا شاید هم‌ می‌دونست! به خودش که نمی‌تونست دروغ بگه، اون می‌ترسید واقعیت رو به جونگ‌کوک بگه و نه تنها حمایت نشه، بلکه پسرک ترکش کنه. خدایا این واقعا ترسناک بود!
لب‌هاش رو به دندون گرفت تا بغضش کنترل کنه و در همون حال سرش رو به چپ و راست تکون داد.
جونگ‌کوک دوست پسرش رو خوب می‌شناخت. اینطور که جیمین لب‌هاش رو گاز می‌زد، نشون می‌داد داره بغضش رو کنترل می‌کنه. پس باید به شیوه‌ی خودش وارد عمل می‌شد. نمی‌دونست موضوع چیه، ولی احمق که نبود! مشخص بود جیمین الان منتظر حمایت و دلگرمی‌های جونگ‌کوکه. پس به زور چونه‌ی جیمین رو به سمت بالا کشید و لب‌هاش رو محکم به لب‌های لرزون پسر کوبید.
به کمر جیمین بیشتر چنگ زد و اون دو تیکه گوشت نرم و ژله‌ای رو، بین لب‌های خودش گرفت و تند تند و پشت سر هم، مکید.
زبون داغ و کلفتش رو روی لب‌های جیمین کشید و از حس نرمی زیادش چشم‌هاش رو با لذت روی هم فشار داد.
کمی که گذشت و جیمین از شوک این بوسه‌ی یهویی بیرون اومد، از حس خوب لغزش لب‌های پسر بلند قد اومی گفت و متقابلا با جونگ‌کوک همراهی کرد. لب‌هاش رو تکون داد و دست‌هاش رو دور گردن جونگ‌‌کوک حلقه کرد. سرش رو کج کرد و به دوست پسرش فضای بیشتری داد.
جونگ‌کوک دست‌هاش رو دو طرف صورت جیمین گذاشت و زبونش رو با فشار وارد دهنش کرد. زبونش رو دور زبون کوچیکش پیچید و با لذت نقطه به نقطه‌اش رو مزه‌ کرد.
جیمین که به نفس نفس افتاده بود، مک محکمی به زبون جونگ‌کوک زد و بوسه رو قطع کرد تا نفس بگیره.
هردو به نفس نفس افتاده بودن و حرارت از صورت‌های گر گرفته‌شون بلند شده بود. نیازی به گفتن نبود، وضعیت پایین تنه‌ی هر دو پسر به شدت خراب بود و مسلما هیچ‌کدوم نمی‌تونستن تا رسیدن به هتل صبر‌ کنن.
جیمین که بی تاب شده بود، کاملا موضوعی که می‌خواست درباره‌اش حرف بزنه رو فراموش کرد. این بار اون بود که پیش قدم بوسه شد.
دو طرف صورت جونگ‌کوک رو گرفت و همونطور که مجبورش می‌کرد، کمی خم بشه، لب‌هاش رو روی لب‌های جونگ‌کوک کوبید و بی طاقت زبونش رو وارد دهن جونگ‌‌کوک کرد و کنترل بوس رو به عهده گرفت‌.
جونگ‌کوک با دیدن این بی طاقتی های جیمین، سفت شدن عضوش رو احساس کرد. پس دست‌های رو زیر رون جیمین انداخت و بلندش کرد.
جیمین لیسی به لب جونگ‌کوک زد که خنکی پرسینگ لبش رو احساس کرد. پرسینگ و به دندونش گرفت و همونطور که کمی می‌کشیدش، پاهاش رو دور کمر جونگ‌کوک حلقه کرد.
جونگ‌کوک همونطور که به سمت ماشین می‌رفت به تلافی این حرکت جیمین، گاز محکمی از لبش گرفت که آخش رو در آورد.
به ماشین که رسیدند، جیمین چرخید و بدون اینکه از بغل جونگ‌کوک پایین بیاد، دستگیره در عقب رو گرفت و بازش کرد.
جونگ‌کوک خم شد و جیمین رو روی صندلی عقب پرت کرد‌. خودش هم سوار ماشین شد و بعد از این که در رو بست، روی جیمین خیمه زد.
به چشم‌های خمار و گونه‌های گل انداختش نگاه کرد و نیشخندی روی لب‌هاش نشوند و با صدای بمی غرید:
_می‌بینم که یه نفر اینجا پسر بدی شده.
بعد دستش رو روی عضو برآمده‌ی پسر گذاشت و همونطور که می‌مالیدش ادامه داد:
_فقط با یه بوسه اینجوری راست کردی؟
جیمین از حس خوب مالش عضوش، توی جاش وول خورد و آهی کشید.
_کو..‌کوک.
جونگ‌کوک سرش رو توی گردن پسر فرو کرد و گوشت گردنش رو به دندون گرفت. محکم مکید و گاز زد. کمی پایین تر اومد و کارش و تکرار کرد، طوری که گردن جیمی پر از لاوبایت‌های ارغوانی رنگ شد.
جیمین آهی کشید و انگشت‌هاش رو توی موهای جونگ‌کوک فرو کرد و چنگ زد.
جونگ‌کوک کمی از جیمین فاصله گرفت. پلیور کرم رنگ پسر رو تا زیر گردنش بالا داد و جیمین رو مجبور کرد با دندون نگهش داره‌.
نگاهی به نیپل‌های برجسته‌اش که با هر دم و باز دمش بالا پایین می‌شد، انداخت. دیگه جلوی خودش رو نگرفت‌. لب‌هاش رو دور نیپل‌ راست جیمین حلقه کرد و مشغول مالیدن نیپل دیگه‌اش شد. جیمین از حس خیسی و مکش دور نیپش نالید و تغریبا از لذت به گریه افتاد.
جونگ‌کوک نیپل جیمین رو رها کرد و از پسر فاصله گرفت. دست جیمین رو گرفت و به پشت چرخوندش و مجبورش کرد رو دست و پاهاش وایسه.
دستش رو روی گودی کمر پسر گذاشت و فشارش داد که باعث شد باسنش بالا بیاد و سرش به صندلی بچسبه. جونگ‌کوک دست‌هاش رو روی سر جیمین گذاشت و به صندلی فشارش داد. اسپنک محکمی به باسن گرد و پر دوست پسرش، که توی شلوار‌ کرمی و جذبش بدجور خودنمایی می‌کرد، زد.
جیمین لیسی به زبونش زد و باسنش رو جلوی چشم‌های حریص جونگ‌کوک تکون داد.
_آه...فقط همین جئون؟ خیلی داری کند...آه پیش می‌ری...ببینم...نکنم اژدهات‌...هنوز خوابه که داری لفتش می‌دی؟ هوم؟
جونگ‌کوک پوزخندی زد و روی جیمین خم شد. لاله‌ی گوش پسر رو به دندون گرفت و همونطور که زیپ و دکمه‌ی شلوارش رو باز می‌کرد، مکی بهش زد.
_از این حرفت پشیمون میشی پارک!
نفس‌های داغش رو توی گردن پسر رها کرد و از دیدن لرزشش بدنش‌ لذت برد.
شلوار و باکسر جیمین رو توی یه حرکت پایین کشید و اینبار محکم تر بهش اسپنک زد که جای دستش سرخ شد. نگاهی به سوراخش که مدام باز و بسته می‌شد، انداخت.
انگشت فاکش رو جلوی دهن جیمین گرفت و گفت:
_خب لیسش بزن بیبی.
جیمین انگشت‌های بلند جونگ‌کوک رو توی دستش گرفت و لیسی بهشون زد. چندبار کارش رو تکرار کرد و کامل توی دهنش فرو کرد و مکید.
بعد از چند ثانیه، جونگ‌کوک دستش رو بیرون کشید و بزاق جیمین از روی لبش کش اومد.
جونگ‌کوک انگشت‌هاش رو روی سوراخ جیمین کشید و دوتاش رو واردش کرد که صدای آخش بلند شد.
تند تند دستش رو عقب جلو کرد تا سوراخ پسر رو آماده کنه و از حس تنگیش دور انگشتاش هیسی کشید.
انگشت‌هاش رو قیچی وار تکون داد و وقتی از آماده شدن پسر مطمئن شد، دستش رو بیرون کشید که صدای اعتراض جیمین بلند شد.
جونگ‌کوک پوزخندی زد و همونطور که خم می‌شد تا از داشبرد کاندوم و لوب برداره گفت:
_آروم باش بدبوی. نمی‌خوام بهت آسیب بزنم.
در داشبرد رو باز کرد و وسایلش رو برداشت. بسته‌ی کاندوم رو به دندون گرفت و پارش کرد.
دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد و عضو ورم کرده‌اش رو بیرون کشید. چندبار به خودش هندجاب داد و عضوش رو به سوراخ پسر مالید و بهش ضربه زد.
جیمین با حس عضو جونگ‌کوک بین شکاف باسنش، زیر دلش ضعف و پشت چشم‌هاش سیاهی رفت.
جونگ‌کوک کاندوم رو روی عضوش کشید و مقدار زیادی از لوب توت‌فرنگی رو روش خالی کرد‌. درسته که شهوت جلوی چشم‌هاش رو گرفته بود، اما نمی‌خواست به جیمین درد بده.
یکبار دیگه به خودش هندجاب داد و لوب رو کامل پخش کرد. دوباره عضوش رو به سوراخ جیمین مالید و این بار لوب رو روی باسنش پخش کرد.
جیمین از خنکی لوب هیسی کشید و به صندلی چنگ زد. از تصور لذتی که تا چند دقیقه دیگه نصیبش می‌شد، انگشت‌های پاش رو جمع کرد.
جونگ‌کوک نوک عضوش رو روی سوراخ جیمین گذاشت. پهلوهاش رو گرفت و با یک حرکت سریع، تمام عضو حجیم و بزرگش رو وارد جیمین کرد.
_آههه...آخخخ.
جیمین از درد نالید و جونگ‌کوک از روی لذت لب‌هاش رو گاز گرفت.
جیمین پیشونیش رو به صندلی چسبوند و نالید:
_کوک.‌‌..آخ...درد داره...درش بیار.
جونگ‌کوک آروم کمرش رو تکون داد و زیر گوش جیمین گفت:
_الان عادت می‌کنی بیبی...آه.
بعد کم کم ضربه‌هاش رو شروع کرد و با پیدا کردن نقطه‌ی لذت جیمین، ضربه‌هاش رو روی اون نقطه متمرکز کرد.
جیمین از اون حجم لذتی که بهش وارد می‌شد، قوسی به کمرش داد و آه بلندی کشید.
_آههه...همونجا...سریعتر...آه.
جونگ‌کوک از تنگیش چشم‌هاش رو بست. به موهای جیمین چنگ زد و سرش و عقب کشید. سرعت ضرباتش رو سریعتر کرد و همزمان گردن جیمین رو مارک می‌کرد.
با ضربه‌ی محکم و عمیقی که درست روی پرستاتش‌ زد، زیر دلش بهم پیچید و با فشار زیادی کام شد و صندلی مشکی رنگ رو با کام سفیدش، رنگی کرد.
جونگ‌کوک با دیدن‌ کام شدن و تنگ شدن سوراخ جیمین دور عضوش، با شدت داخلش کام شد.
آه بلندی کشید و روی جیمین، که کامل روی صندلی دراز کشیده بود، افتاد.
همونطور که نفس نفس می‌زد، شقیقه‌ی دوست پسرش رو بوسید و سرش رو توی موهاش فرو کرد و گفت:
_عالی بود جیمینا...تو خیلی خوبی!
جیمین لبخند کمرنگی زد و نوک‌ بینی کوک‌ که از همه جا بهش نزدیک‌ تر بود رو بوسید و گفت:
_تو هم‌ عالی بودی لاوم‌.
جونگ‌کوک لبخند زد و با حس‌خوبی که از ارضا کردن دوست پسرش گرفته بود، آروم بلند شد.
خودش رو از جیمین بیرون کشید،‌ که توی هم رفتن ابروهاش، از شدت درد رو دید.
کاندوم پر رو گره زد و توی پلاستیک مشکی رنگی انداخت‌. خودش رو با دستمال مرطوبی که توی ماشین داشت تمیز و لباساش رو مرتب کرد.
حالا نوبت رسیدگی به دوست پسر عزیز و خسته‌اش بود‌.
با دستمال مرطوب همه‌جای جیمین رو تمیز و بعد لباس‌هاش رو مرتب کرد. با احتیاط پسرکش رو بلند کرد و روی پای خودش نشوند‌.
جیمین از درد کمر و باسنش اخمی کرد و به سینه‌ی ستبر جونگ‌کوک تکیه داد. جونگ‌کوک پیشونی جیمین رو بوسید و مشغول ماساژ دادن زیر شکم و کمرش شد.
_خوبی بیبی؟
جیمین سرش رو تکون داد و بیشتر به دوست پسرش چسبید تا آرامش بگیره.
بعد از چند دقیقه، جونگ‌کوک بوسه‌ای به لپ جیمین زد و گفت:
_بریم یه چیز گرم بخوریم بیبی؟ برای دردت هم خوبه.
جیمین بوسه‌ای به قفسه‌ی سینه‌ی جونگ‌کوک زد و گفت:
_هات چاکلت با خامه و مارشمالو زیاد؟
جونگ‌کوک خندید و موهای جیمین و نوازش کرد:
_آره...با خامه و مارشمالو زیاد و کمی کیک شکلاتی، هوم؟
جیمین لبخندی زد و هومی‌کشید:
_عالیه.
جونگ‌کوک در ماشین و باز کرد و اجازه نداد جیمین از بغلش پایین بیاد.
همونطور که دوست پسرش گردنش رو گرفته بود، دستش رو زیر رون و کمرش انداخت و پیاده شد.
جیمین رو، روی صندلی جلو گذاشت و خودش پشت فرمون نشست. پالتوش رو در آورد و روی پاها و شکم جیمین انداخت.
_یااا...مگه ترکش خوردم؟
جونگ‌کوک خندید و همونطور که یه شکلات از داشبرد در می‌آورد و سمت جیمین می‌گرفت، گفت:
_من که می‌دونم چقدر تو اون شکم کوچولوت درد داری بیبی. بزار به مراقبت‌هام برسم.
جیمین خندید و با خیال راحت به صندلی که کوک عقب کشیده بود، تکیه داد. به نیم رخ جونگ‌کوک که داشت ماشین رو روشن می‌کرد، خیره شد و بی هوا گفت:
_جونگ‌کوک؟
جونگ‌کوک همونطور که دور می‌زد، گفت:
_جانم بیبی؟
جیمین کمی توی جاش جا به جا شد که کمر و شکمش تیر کشید. حق با جونگ‌کوک بود، اون هنوز به مراقبت احتیاج داشت. لبش رو گاز گرفت و گفت:
_من باید یه سری چیزها رو بهت بگم!
جونگ‌کوک فرمون رو مستقیم کرد و گفت:
_آه، آره متوجه شدم. درباره‌ی چیه؟
جیمین نفس عمیقی کشید و گفت:
_درباره‌ی خودم و...دلیلی که ترکت کردم.
جونگ‌کوک آب دهنش رو قورت داد و جیمین بالا پایین شدن سیب گلوش رو دید. لب‌های خشکش رو باز کرد تا حرفی بزنه، که با صدای تیراندازی، تو فاصله‌ی نزدیکشون ساکت شد!
___________________________________________
های گایز :)
حالتون چطوره؟
پارت جدید چطور بود؟

*عکس‌کاور، جایی که جونگ‌کوک، جیمین رو برد :)

Im sorryTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang