پارت سوم

142 12 0
                                    


هیچ امیدی نداشتم میخواستم دستمو از دست مونبین جدا کنم که احساس کردم دارم به بالا کشیده میشم چهره مونبین رو دیدم رو صورتش رد اشک جاری بود دست لرزونمو به سمت صورتش بردم و گفتم هیونگ چی شده؟چرا گریه میکنی؟ بدون هیچ حرفی بغلم کرد با داد سانها همه به طرف من و مونبین اومدن همشون نگران بودن اون وو روم یه پتو انداخت و گفت راکی اخه این چه کاری بود کردی اشکام جاری شده بود بغض داشتم ام جی نزدیکم اومد و به بقیه اشاره کرد که برن همه رفتن و فقط من و اون موندیم گفت راکی من همچی رو میدونم میدونم بخاطر من و سانها بود که میخواستی خودتو بکشی با صورت اشکی و تعجب وار گفتم ا ا ز ز ک ک ج ا ا میدونی گفت سانها گفت بهم و اینم میدونم فقط تا ساعت 5 وقت داری جواب رئیسو بدی سانها نزدیکمون شد و گفت راکی عیبی نداره که ما بمیرم ولی تو باید زنده بمونی به سمتش رفتم و گفتم زر الکی نزن خودم بمیرم بهتر از اینه که رفیقام کشته بشن و به سمت منیجر حرکت کردم فیلم برداری تموم شده بود و همه داشتن به ام وی که درست کرده بودن نگاه میکردن و خوشحال بودن و همینطور استرس _________________________

فلش بک از زبان سانها
به سمت طبقه دوم کمپانی رفته بودم وتوی اتاق دنس نشسته بودم و برای خودم زیر لب اهنگ میخوندم مونبینم داشت با دنسرا رقص کار می‌کرد چند دقیقه ای گذشت و مونبین گفت یااااا بطری ابمو جا گذاشتم طبقه پایینه پیش جین جین میشه بری برام بیاریش چشمی گفتم و به طرف آسانسور کمپانی رفتم با صدای دینگ دینگ آسانسور درو باز کردم که با شنیدن صدای رئیس رفتم ببینم چه خبره هانننننن چی امکان نداره راکی یا خودکشی کنه یا من و ام جی می‌میریم با ترس سمت اتاق دنس طبقه اول رفتم و بطری آب رو گرفتم از دست جین جین و رفتم دادم به مونبین و با سرعت رفتم داستان رو گفتم به ام جی



ووت یادتون نره بدید

Life blue Where stories live. Discover now