پارت دهم

59 7 0
                                    

فلش بک از زبان سانها (موقعی که رئیس زنده بود)
بعد از ظهر اون روز با مونبین رفتیم خونش نمیدونم قضیه چی بود ولی انگاری اعصابش خورد بود منم دیگه ازش چیزی نپرسیدم و ساکت تو هال خونه نشستم که با شنیدن صدای جیغ از جام بلند شدم و اون تو گوشم ای اکو میشد به سمت جایی که صدا میومد رفتم و با دیدن مونبین که کنار دختری دراز کشیده یه لحظه پوکر شدم هانننن اینجا چه خبره؟؟!!
اومدم برم که محکم دستمو گرفت و رو مبل پرت کرد هر کاری میکردم ازم جدا نمیشد نفسم کم کم درحال بند اومدن بود که یه تیکه لباسمو پایین آورد و  شروع کرد مارک زدن از درد زیاد نزدیک بود جیغ بزنم و بیهوش شم که با اومدن فردی به خونه مونبین رفت بیرون از خونه
با شنیدن صدای مهربون اون وو که انگاری داشت گریه میکرد پلکامو باز کردم نزدیکم اومد و گفت سانهااااا حالت خوبهههه و بعد اشکاشو با استینش پاک کرد لبخند فیکی زدم و گفتم آره خوبم فقط یکم گردنم درد میکنه اروم از جام بلند شدم که همون لحظه مونبین  دوباره وارد خونه شد اون وو رفت تا ببینه مشکل مونبین چیه و چرا اینکارو کرده منم که تو اتاق بودم و نای راه رفتن و حرف زدن نداشتم پلکامو بهم فشردم و دیگه باز نکردم صداشونو یکم می‌شنیدم که داشتن جر و بحث میکردن و...
چند دقیقه بعد اون وو اومد تو اتاق و گفت حاضر شو بریم اینجا دیگه جای ما نیست میخواستم چیزی بگم که بغلم کرد و به سمت ماشین برد...
پایان فلش بک

از زبان اون وو
رسیدیم به اونجایی که اون فرد گفته بود نقشمون این بود که اون فردو گیر بندازیم ولی زرشکککک خودمون گیر افتادیم ولی خو بیونکگوان و واو تو راه بودن و هر لحظه ممکن بود برسن منیجر وارد شد و پوزخندی زد شما بچه ها واقعا احمقید همتون دل رحمیت و هیچی نمیفهمید اومم دیدم  سایه فردی رو دیوار افتاد و معلوم بود رئیس بود منیجرو به اونور پرت کرد اونو و گفت خو از شما کاپل جذاب شروع میکنم(اون مون) خودتون بگید میخواید باهاتون چیکار هنوز حرفش تموم نشده بود که با دیدن بیونکگوان و واو و کلی مامور و خدمتکاراش که پایین امارتشون بودن میخواست فرار کنه که با لگد محکمی که جین وو به پاش زد افتاد واو دستامونو باز کرد و راکی بدون حتی یک کلمه دنبال ام جی گشت یکی از کسایی که خدمتکار بیونکگوان بود به ام جی اشاره کرد و راکی خود‌شو تو آغوش ام جی پرت کرد و گریه کرد ام جی هم محکم اونو در آغوش خودش گرفت گفت هیسس راکی خوبم چیزیم نشده پسر تو حالت خوبه؟
اشکامو پاک کردم و گفتم آره خوبم واو اشاره کرد و گفت بیایننننن بریممم انقدر صحنه رو رومانتیک نکنید بیونکگوان یکی زد به زانوش که یعنی خفه شه و حرف نزنه خو بچه ها بیان بریم خونه نگاهی به گوشی هامون کردیم و دیدیم سانها 14یا 15بار به هرکدومون زنگ زده حتی بیونکگوان و سهیون
1ساعت بعد
تازه رسیدیم خونه و سانها  داشت غر میزد که چرا هیچی بهش نگفتیم اومد دوباره چیزی بگه اون وو دهنشو گرفت و گفت تو یکی دیگه حرف نزن که بدبختمون کردی و اشاره کرد به مونبین مونبین اومد  یه چیزی بگه که سانها زد وسط حرف و گفت تو یکی حرف نزنه که دلم ازت خونه کشتی مارو با دوست پسرت اصلا اون دختره کی بوددد؟؟!!! مونبین گفت انگار دوباره پرو شدیا نمیخوای که 
جین وو و ام جی و راکی با تعجب نگامون میکردن  و میگفتن اینجا چه خبره جریان چیه؟!
و ام جی اهمی کرد و گفت راستی فردا باید Life blue رو اجرا کنیم گفتم بگم فردا دبه درنیاید نگفتی بهمون

سلام چطورین avy هستم نویسنده فیک اومم میخواستم یکم بیشتر باهاتون حرف بزنم و بگم واقعا خودم از این قسمت راضی نیستم و شاید فکر کنید که قراره اسمات کنم فیکو ولی نه اصلا اینجوری نیست ولی مطمئنم افت خواننده پیدا میکنم با این قسمت چون دیدم قسمت های قبلم بازدید خیلی کم شده نسبت به اولا واقعا اگه از فیک خوشتون نمیاد بگید من ادامه ندمش و پاکش کنم و بازم بخاطر این قسمت مغذرت میخوام  و باید با بگم قصدم از این قسمت این نیست که مونبین رو بد جلوه بدم من خودم بایسم مونبینه و این فقط یه فیکه پس جدی نگیرید بای ووت یادتون نره بدید

Life blue Where stories live. Discover now