پارت آخر

83 10 0
                                    

از زبان مونبین
همه به طرفی رفته بودن و فقط من پوکر فیش روی صندلیم نشسته بودم بلند شم برم پیش جنو ببینم کجاست (همون جنو عضو ان سی تی) با دیدنش لبخند بزرگی زدم و شروع کردم باهاش حرف زدن در همون زمان جین وو داشت به لیدرا میگفت که اره مونبین خیلی عجیب غریبه و یه جورایی من درکش نمیکنم تو دلم میخواستم فحشش بدم ولی لیدرمه جنو گفت هاا مگه چیکار کردی پسر؟؟!!
اومدم چیزی بگم که تیونگ در جواب جین وو گفت جنوهم عاشق انیمش و کل نت خوابگاه رو تموم کرده همینطورم عاشق ماشیناش هر وقت ماشین میبینه عین بچه ها 2ساله بهانه میاره که اونم ماشین میخواد از اونورم جی بی گفت اینا خوبه که اعضا گات سون ابرو من و خودشونو بردن جلوی اگاسه سوهو زد رو شونش و گفت وضعیت من از همتون بدتره به سهون اشاره کردم که برو لیدر تو جمع کن ابرو نزاشته براتون گفت رفتممممم ام جی هم به جین وو اشاره کرد که بسته و اینجوری همه رفتن نزدیک پایان مراسم بود و همه منتظر بودن که ببینن کی جایزه هارو میبره جایزه بهترین دنس گروه برای مانستااکس شد جایزه گروه تازه کار مال تی اکس تی شد و.... (هر گروه یه جایزه گرفت)
رسید به مهم ترین جایزه بوسانگ و دنسانگ و بهترین آهنگ سال شده بود
مجری وارد شد و شروع کرد به سخنرانی با اومدن اسم استرو کپ کردم اهانننن چیییی با تعجب داشتیم مجری رو نگاه میکردیم با رفتن به بالای صحنه جین وو شروع کرد به سخنرانی همه در اعضا در حال گریه کردن بودن چرا بعد گرفتن جایزه کم کم مراسم تموم شد و ما هنوز تو شوک بودیم باورمون نمیشد Lifeblue که از زندگی خودمون الهام گرفته بود انقدر موفق باشه
___________________________________

از زبان بیونکگوان
وای چه هوا گرمه خفه شدم یکیم نیست بگه چرا باید از کمپانی خودم و قصر و امارتم میومد فنتجیو رو میخریدم ای بابا پسر یه خانواده پولدار بودنم سخته ها با یاد آوری روزی که واو رو دیدم اشک از چشمام ریخت اون کسی بود که منو از مرگ نجات داد ای ای بیا خودم روراست باشم عاشق اون بودن ارزش زیادی داره
______________________________________
فلش بک (از زبان نویسنده)
به طرف دفتر کارش رفت همه چی رو بهم ریخته بودن با آه و ناله داشت بهشون اصرار می‌کرد که اخراجش نکنن ولی کو گوش شنوا چند روز بعد این ماجرا دنبال کار گشت ولی هیچکی نبود بهش کار بده تا اینکه یه روز قصد خودکشی کرد میخواست واقعا کار خودشو تموم کنه که با اومدن یه پسر به اسم بیونکگوان زندگیش تغییر کرد شنیده بود که اون رئیس یه کمپانی سرگرمی هستش و پولداره ولی اصلا از نظر اون اینجوری نبود و خیلی ساده و شاد بود اون دوتا عاشق هم بودن قول دادن که همو ترک نکنن و پیش هم بمونن
______________________________________

1سال بعد
همه به حالت اول برگشتیم نه از دیسپیچ و دیسبند خبری بود نه چیز دیگه ما به هم قول دادیم مثل آسمان باشیم پاک و ساده و صادق ولی به هم دیگه اشتباهاتمون رو بگیم و مراقب هم باشیم و فکر اروها هم باشیم در آخرین کلمه فایتینگگگگگگگگگ
______________________________________

حرف آخر آدم تو زندگی سختی های زیادی رو تحمل میکنه ولی میتونه عین اسمون صاف و رنگی باشه یا برعکس اون بارونی و دلگیر

ووت یادتون نره بدید

Life blue Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon