Prologue

1.5K 189 31
                                    

تاحالا به مردن فکر کردی؟
اینکه، اون ثانیه های اخر، به چی فکر میکنه؟
احساس تنهایی میکرده؟ درد داشته؟
چند نفر از اونایی که خودکشی کردن، احساس پشیمونی میکردن اون ثانیه های اخر؟
شایدم احساس ازادی؟!
چی میگذره اون ثانیه های اخر؟!

†⇝
وقتی تنها راه زنده موندنت مبارزه باشه، اونوقت میتونی خودت قوی حساب کنی؟
درحالی که توی رینگ وارد میشی و حریف رو به روت رو ، زندگی میبینی که یا باید شکستش بدی یا شب گرسنه بخوابی،
توی اون حالت، وقتی شکستش بدی، قوی تر حساب میشی؟!
یا فقط ناچارتر؟!

†⇝
چشم هاش، قشنگ تر از همه ی لب های دیگه میخندن!
صداش؟ تاحالا نشنیدم
اما، برق چشم هاش وقتی برام میخنده؛ قشنگ ترین صدای خنده ی دنیاس!
کم میخنده،
بی صدا میخنده
اما چشم هاش، بیشتر از لب هاش برام میخندن!
سعی میکنه نشونم نده،
اما من میبینم!
من صدای خندیدن چشم هاش میشنوم!
سهم من از دنیا توی قربانی کردن برای داشتن برق چشم هات،
فقط قلبمه،
کمه اما همه چیز منه!
قلبم فدای چشم هات،
برام
با صدا بخند!

................
............................

خب،
سحر با تیزر فیکشن جدید اومده ^_____^
و امیدوارم که ازش خوشتون بیاد.
خودم خیلی دوسش دارم.🍃
فضای عاشقانه و انگست طوری داره
یه سری مشکلاتی رو نوشتم که با کمی تغییر چیزیه که خودم سالهای طولانی درگیرش بودم و باهاش دست و پنجه نرم کردم..
پس امیدوارم که احساسات توش رو تونسته باشم منتقل کنم.
و اینکه من خودم چندین ساله کیک بوکس سبک گراپلینگ کار کردم پس جونگینی که بوکسوره رو به تصویر کشیدم. :>
آپش رو به زودی شروع میکنم.
منتظرش باشین، باشه؟ •~•

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑺𝒚𝒍𝒍𝒂𝒃𝒍𝒆𝒔Where stories live. Discover now