•6•

820 181 100
                                    

(پوستر از Ftmzhr عزیزم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(پوستر از Ftmzhr عزیزم. مرسی زیبا🍃💚)

□•□•~~~~~~~~

پایان تمام جنگ ها، پیراهن توست..
از سفیدی، صلح، آغوش
□•□•□•~~~~~~~~~~~~~

خیلی وقته نیست، زیادی توی دستشویی نمونده؟
حرف های بچه ها توی ذهنم تکرار میشه، یه حس عجیبی توی دلم وول میخوره و روی سینم خط میندازه. نمیتونم بیشتر صبر کنم، از جا بلند میشم تا بهش صبر بزنم
در زنگ زده ی سبز رنگ رو هل میدم و جلوی روشویی میبینمش.
داره به دستش زیر شیرآب چنگ میزنه، قلبم سقوط میکنه.
حس پریدن از یه بلندی و خالی شدن زیرپا،
به سرعت سمتش میرم و شیر آب میبندم‌
نگاهش سمتم میچرخه،
خودش؟ نمیشناسم اما این نگاه آشنای توی چشم های تیله ایش؟
اخم میکنم و با تن صدایی که کمی بالا رفته می غرم
-: "چیکار داری میکنی؟"
شوکه میشه از صدام، از اخمی که کردم.
خودم بیشتر،
برای چی عصبانی شدم؟
با چندتا دستمال روی زخم هاش میپوشونم، نگاهش از چشم هام نمیگیره و من یخ میزنم
سردی چشم هاش، تیزه
دلم میخواد بغلش کنم، اشتباهه؟ نمیدونم
بین توی آغوشم حل کردنش یا معقولانه رفتار کردن یا حتی بیشتر توبیخش کردن گیر میکنم،
-: "میخوای برگردی خونه؟ اگه دلت نمیخواد بیای میتونیم باهم برگردیم پیش ماشینت."
به جاش میگم. دلم میخواد که بیشتر بمونه، دلم تازگیا چیزهایی میخواد که نباید بخواد،
چند ثانیه ی طولانی چیزی نمیگه، و بعد آروم سری به معنای نه تکون میده. چشم هاش تیله ای تر میشه و دیوار مقاومتی من میشکنه.
میکشمش تو بغلم و از حس شیرینی با چاشنی دردی که از بغلش بهم تزریق میشه میترسم.
-: "داری یکاری میکنی که حتی دلم نمیخواد دو دقیقه ولت کنم به حال خودت بچه."
میگم درحالی که تقلا میکنه از بغلم جدا بشه؛ به جاش بیشتر به خودم فشارش میدم،
چت شده؟
چیزی شنیدی؟
چرا به همچین روزی افتادی؟
حتی اگه بپرسم هم نمیتونه جوابمو بده، حتی اگه میتونست هم، بعید میدونم جوابم رو میداد.
میذارم تو بغلم آروم بشه؛
-: " با دست های خوشگلت چیکار داری؟ بذار خوب بشن."
سرش از توی بغلم درمیاره و با تعجب نگاهم میکنه، نگاهش حالا که دیگه یخ نیست، قشنگ تره
بهش لبخند میزنم و سعی میکنم به اینکه تو بغلم زیادی لاغر بنظر میاد فکر نکنم.
ازینکه به دست هاش گفتم خوشگل تعجب کرده؟ موهاش از صورتش کنار میزنم و لبخند محوی میزنم
-:" آره اونا خوشگلن. باید مراقبشون باشی.. چرا نیستی؟"
چنگش به هودیم محکم تر میشه و گونه هاش کمی رنگ میگیره، دوباره تو بغلم فرو میره، خجالت کشید؟
قلبم از خوشی به قفسه ی سینه ام میکوبه انگار دلش میخواد این روی رنگ گرفته ی پسر بیشتر ببینه.
میخندم و به خودم بیشتر فشارش میدم.

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑺𝒚𝒍𝒍𝒂𝒃𝒍𝒆𝒔Where stories live. Discover now