دوباره برگشته همینجا..پناهگاهش
هوا داره سرد تر میشه.. به لبه ی پل تکیه میده و به رودخونه ی تیره زل میزنه..
سرگیجه ای که بخاطر اثر تزریقات پرتودرمانیشه، باعث میشه سرش به ستون فلزی سرد سبز رنگ پل، تکیه بده و نفس عمیقی بکشه.
حتی نمیدونه امشبم ازینجا رد میشه یا نه.. امروز آخرهفته نیست.
آخرهفته نیست که مثل هفته های قبلی کنارهم وقت بگذرونن..
اجرای خیابونی داشته باشن و تا نصف شب توی خیابونای سئول، چرخ بزنن.
قانون نانوشته ی بینشون شده:
آخرهفته ها و پل رودخانه ی هان.
اما امروز..
امروز فقط درد داشت.. سه شنبه های لعنتی!
پرتودرمانی های لعنتی.. تا کی قرار بود ادامشون بده؟ تا کی این دردهای لعنتی ادامه داشتن؟ اون فقط یه اتمام میخواست.. یه اتمام برای همه چی. درد، خستگیش..
به سمت قسمتی که اولین بار اونجا دیده بودش میچرخه و به پیاده روی خلوت زل میزنه
یعنی ممکنه که امشب هم ازینجا رد بشه و زودتر خونه نرفته باشه؟
آهی از بین لب های خشکش خارج میشه و دوباره سمت رودخونه میچرخه.
هفته های گذشته توی سرش چرخ میخورن..
شاید نباید اینجا میومد..ممکنه بخاطر زیاد دیدنش ازش خسته بشه؟ تقریبا هر روز توی مدرسه میبینتش.. هر روز میبینتش ولی انگار تا اینجا، کنار پل سرد کنار رودخونه نبینتش، دل تنگیش رفع نمیشه.
پیشونی داغش رو به نرده ی سبز رنگ یخ زده تکیه میده،
تضاد سردیش با داغی پیشونیش باعث میشه آهی بکشه و چشم هاش ببنده.
به دست های باریک اما عضله ایش که دورش حلقه شده بود فکر میکنه.. لرز آرومی میکنه و سعی میکنه حس خواستن شدیدش نادیده بگیره، چیه دقیقا؟ دلتنگی؟
هرچی هست، نمیخواد بزرگش کنه.. چون نمیخواد از دستش بده..نه این بار به خودش اجازه نمیده که همه چی خراب کنه و از خودش دورش کنه.
هیچ کدوم ازین رفتارا، بغل کردنا.. هیچ کدوم معنی خاصی ندارن..
مثل رفتارای اون..
مثل بغلای اون.. حتی بوسه هاش..
اشکی از گونه اش سرمیخوره و روی سطح فلزی میچکه..
" هیچ کدوم رفتارای ما خارج دایره دوستی نبوده سهون.. نمیفهمم چی باعث شده فکر کنی من منظور دیگه ای داشتم."
اون موقع نمیتونست بگه که شاید 'اولین بوسه ای' که ازم گرفته بودی باعث این اشتباه من شده بود..
نمیتونست و فقط نگاهش کرد..
نگاهش کرد و بین له شدن غرور و عشقش.. معنی دوستی و عشق رو گم کرد
آره.. گم کرده بود که حالا دوباره توی همون مسیر اشتباهی قدم برداشته بود.
اون دوباره متوهم شده..
متوهم شده و دوباره اینجا پناه آورده بود؟!
..................................................
کمیِ فاصله ها شاخص نزدیکی نیست
من کنارت، به موازات تو ترسیم شدم...
......
-: سهون؟
صداش میشنوم، به سرعت سمت منبع صدا میچرخم.
خودشه!
ساک ورزشیش یه طرف شونه اش آویزونه و دستکش های بوکسش از دو طرف گوشه ای از ساکش رو هوا تاب میخوره.
همون هودی و شلوار گرمکن مشکی رنگ همیشگی تنشه.
به سرعت اشکی که بی اجازه چکیده بود پاک میکنم و با سر سلام میدم
نمیپرسه اینجا چیکار میکنی؟
انگار یه قرار نانوشته شده بینمون،
من حالم خوب نیست.. اینجا میام و اون.. پیدام میکنه.
جلوتر میاد و با گرفتن آرنجم تو بغلش میکشتم
میدونه که چی میخوام و بهم میدتش..
یه بغل!
دست هام دور کمرش حلقه میکنم و سعی میکنم عطرش نفس بکشم و آروم بشم.
بوی صابون با طعم عسل و کمی تلخ سیگار.
آروم گرفتن تو آغوشی که خودش آغازش کرده گناه بزرگی نیست! حتی اگر منظور آغوشش با منظور من یکی نباشه، هست؟
ازم جدا میشه و به صورتم نگاه میکنه.
-: چی شده؟
نگاهم میدزدم، چند ثانیه هیچی نمیگه؛ و بعد مچ دستم اسیر دست های قدرتمندش میشه و سمت جاده کشیده میشم
-: میخواستم امشب برم برای مسابقه ی این هفته لباس بخرم، خوب موقعی اومدی..
YOU ARE READING
𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑺𝒚𝒍𝒍𝒂𝒃𝒍𝒆𝒔
Romance♧نام: حروف بی صدا ♤ژانر: رومنس،انگست، روان شناسی، مدرسه ای ♧کاپل: کایهون ♤. گاهی حروف صدا ندارن بی صدا، اما عمیقن اثرگذارن مثل حروفِ بین خنده هاش.. عمیقه ؛ اندازه ی درخشش چشم هاش موقع خندیدن.. بی صداس ؛ اندازه ی تکون خوردن صامت لب هاش!