•11•

878 180 119
                                    

توی سکوت ربات واری، دنبالش کشیده میشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


توی سکوت ربات واری، دنبالش کشیده میشه.
گیجه.. خلسه ی بی حسی عجیبی احاطه اش کرده..
حس های مختلف زیادی، توی ذهنش پرسه میزنن اما، گزگز شدن لب هایی که تا چند ثانیه ی پیش بین لب های دیگه ای فشرده شده بودن، اجازه ی خودنمایی به هیچ کدوم حس هارو نمیدن
"گیجی، غم، ناباوری، خشم و حتی شاید کمی.. فقط کمی دلگرمی و شادیِ همراه ترس"

تمرکزی روی هیچ کدوم نمیتونه بکنه..
میدونه، که باید جدا بشه و سمت ماشینش بره
ازین پسر و این خلسه ی عجیب خارج بشه
اما از طرفی، تحمل حس خفگیِ تنهاییِ اتاقش؟ قطعا نه..
امروز آخر هفته بود، و آخر هفته ها قرار بود پیش کای بگذره
برنامه ای برای بهم زدن این قرار نداشت، مگه نه اینکه خودش به این قصد اومده بود که یا همه چی به روال سابق برگردونه یا همینجا همه چی تموم کنه؟!
البته که توی برنامه هاش هیچ گزینه ای برای بوسه ی عجیب کای روی لب هاش، وجود نداشت
همون بوسه ای که حالا باعث این گیجی بیش از حدش شده...

...........................................................
........................................

توی حمام کوچیک و نم گرفته ایستاده و بی حواس به دیوار زل زده.
با صدای باز شدن در از جا میپره
-: این لباسام تمیزه، برات میذارمش اینجا تا عوض کنی. زود عوض کن تا سرما نخوری. باشه؟

مهربون تر از همیشه حرف میزد یا اینها توهم فکر مغشوش خودش بود؟
در بسته شد و نفس لرزونی از بین لب هاش رها شد. دست لرزونش سمت شیر آب برد تا شاید گرفتن دوش اب گرم به تن و مغز یخ زده اش تکونی بده

هودی زرشکی رنگ کای تنشه، بوی خودش میده.
عجیبه
موقعی که از خونه زده بود بیرون اصلا فکر نمیکرد امشب اینطوری بگذره
داخل لباس های کای توی خونه اش.
و از همه چی مهم تر
حس گز گز ِ جایِ لب هایِ کای روی لب هاش
با یادآوری بوسه، آهی میکشه، حوله ای روی سرش میوفته
-: موهات خشک کن.. میترسم سرما بخوری خونه ما سرده

دست های کای که درحال خشک کردن موهاش کنار میزنه و خودش حوله رو میگیره.
کای لبخند نصفه نیمه ای بهش میزنه و از تنها اتاق خونه خارج میشه
بدون دوش گرفتن لباس هاش عوض کرده و طوری رفتار میکنه که انگار هیچ اتفاقی بینشون نیوفتاده

+: آشتی کردین بالاخره؟

صدای مادر کای کمی از جا میپرونتش، حوله رو دور گردنش میذاره
آشتی؟
انگار متوجه ی گیجیش میشه، میخنده و به زمین کنارش اشاره میکنه
+: آره آشتی.. اون همش از تو حرف میزنه میدونی؟ راه میره میگه سهون فلان، سهون بیسار.. این چند وقتی که حرف نمیزد مطمئن شدم که دعوا کردین

𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑺𝒚𝒍𝒍𝒂𝒃𝒍𝒆𝒔Where stories live. Discover now