پاهاش بین پاهای پسر قرار میگیرن ، با پاشنه ی پا به مچ پاش میزنه
-:" باز کن پاتو، اندازه یه کف پای خودت باز کن برگرد روی انگشتت. "با بازشدن بیش از حد پاهای پسر نوچی میکنه: "دفعه ی هزارمه دارم میگم پاتو بیشتر باز نکن"
پسر به سرعت پاش رو کمی جمع میکنه،
-:" خوبه، حالا بریم سراغ مشت مستقیم"کنارش رو به اینه میشه و گارد میگیره تا حرکت جدید نشونش بده
-: "مشتت جلو میبری همزمان مچ دستت میچرخه ،میره جلو صاف میشه و روی گارد برمیگرده "دو ضربه پشت سرهم حرکت رو میزنه: "یک ، دو، اینطوری"
صاف میشه و به پسر نگاه میکنه ، با حرکت دست پسر
توی پیشونی خودش میزنه
-:" جیزز سهون!"ضربه ی بعدی به سر پسر میخوره
-:" مشتت رو درست کن، خدای من"لب های پسر خندون میشن، صدایی اما، از بینشون خارج نمیشه
این خنده چی داشت که انقدر خاص بنظر میومد؟
توی فکرش میاد که صداش حتما قشنگ بوده مخصوصا وقتی میخندیده،
-: "یه روز باید برام بنویسی که دقیقا به چه دلیل کوفتی ای کیک بکس رو انتخاب کردی"درسته،
مدت زیادی نبود که باهاش اشنا شده بود اما
خیلی زود باهاش احساس اشنایی میکرد.
اشنایی بود؟ نمیدونست چی بود
فقط حس میکرد همه ی عمرش سهونی وجود داشته که بهش کیک بوکس یاد میداده
بی منطق ترین حس دنیا،
خاصیت احساساته، منطق توی تعریف احساسات نمیگنجه
مثل همین حسِ اشنایی که از سهون میگیرفت
مثل سکوتی که با بودن کنار سهون تجربه میکرد
تاحالا نمیدونست که سکوت هم میتونه انقدر قشنگ باشه.
ولی خیلی ساده کنار پسر بی صدا بودن باعث احساس خوبش میشد
کنارش بودن باعث میشد احساس کنه دوباره همون پسر دبیرستانیِ که هیچ وقت نتونست جوانی کنه و تو مدرسه با دوست هاش وقت بگذرونه.
داشت بهش فرصت تجربه ی چیزهایی میداد که تو زمان درستش نتونسته بود تجربه کنه
مثل مدرسه رفتن؛ جوانی کردن و دست و پا زدن تو مشکلاتی که تو مدرسه پیش میومد و اون موقع فکر میکردن بزرگ ترین مشکل دنیارو دارن تجربه میکنن، مثل وقت هایی که معلم ریاضی یهویی به سرش میزد امتحان بگیره و همه ناراحت میشدن اما حواس کای باید به این میموند که مامانش توی خونه چطوره.
حالا توی راهروهای مدرسه قدم میزد، با بچه ها سروکله میزد و گاهی فراموش میکرد که چقدر از دنیای مدرسه فاصله گرفته
یکی از بچه ها صداش میکنه و کای همین که سمت تیم پینگ پنگ میره صداش بالا میبره تا سهون بشنوه
-: "همین ضربه رو تا اخر امروز یاد بگیری شاهکار کردی.".
-:" مچت موقع ضربه نباید بشکنه، با مچ ضربه نزن"
گفت و راکت رو به دختر داد
دختر سری تکون داده و لبخند میزنه
-: "نشونم میدی چطوری؟"پسر، از پشت نزدیک دختر میشه و دستش روی دست دختر میشینه
-:" اینطوری بگیر، خوبه"دست دختر همراه دست خودش بالا میبره و ضربه رو نشونش میده
-:" قدرت باید از کتفت بیاد نه مچت!"
YOU ARE READING
𝑺𝒊𝒍𝒆𝒏𝒕 𝑺𝒚𝒍𝒍𝒂𝒃𝒍𝒆𝒔
Romance♧نام: حروف بی صدا ♤ژانر: رومنس،انگست، روان شناسی، مدرسه ای ♧کاپل: کایهون ♤. گاهی حروف صدا ندارن بی صدا، اما عمیقن اثرگذارن مثل حروفِ بین خنده هاش.. عمیقه ؛ اندازه ی درخشش چشم هاش موقع خندیدن.. بی صداس ؛ اندازه ی تکون خوردن صامت لب هاش!