گوشیش که داشت زنگ میخوردو از تو جیبش بیرون آورد و گفت:«سلام جیمین! من رسیدم»
_واقعا؟ کجایی؟ رفتی خونش؟
_آره. الان میخواستم زنگ خونه شو بزنم. گوشیو قطع نکن تا بدم با یونجی حرف بزنی
_ممنونم جونگ کوک
جونگ کوک زنگ خونه شو فشرد و خطاب به جیمین گفت:«الان زنگو زدم»
کلی وقت پشت در ایستاد و هیچکس درو باز نکرد. ناامید گفت:«فکر کنم خونه نیـ...»
ولی وقتی که در باز شد جمله شو کامل نگفت. یونجی یه لباس بلند سفید پوشیده بود و صورت داغونش گویای اتفاقات دیشب بود.
جونگ کوک لحظه ای گوشی ای که تو دستش بودو هنوز جیمین پشت خطه رو فراموش کرد و به یونجی با نگرانی گفت:«یـ...یونجی چیشده؟»
جیمین که صدای نگران جونگ کوکو شنید پشت سر هم سوالاشو پرسید:«چی شده؟ صورتش زرد شده؟ حالش بده؟ زخمیه؟ کسی زدتش؟ جونگ کوک یه چیزی بگو!»
یونجی که نمیدونست کی پشت خطه گفت:«تلفنو قطع کن و بیا داخل»
جونگ کوک هم همین کارو کرد. تلفنو قطع کرد و جیمینو با هزاران سوال و نگرانی تنها گذاشت.
جونگ کوک وارد خونه شد و اولین چیزی که دید میز شکسته یونجی بود که شیشه هاشو جمع نکرده بود.
رو مبل نشست و به حال خراب یونجی نگا کرد. یونجی به طرف مبل رفت و رو به روش نشست.
لکه های خونو رو کمر لباس تو تنش دید و گفت:«یونجی چیشده؟ بابات...دوباره بهت تجاوز کرده؟»
یونجی لبخند تلخی زد و جونگ کوک فهمید که جواب سوالش "آره" هس. بلند شد و به طرف یونجی رفت تا بغلش کنه ولی دست یونجی جلو اومد و مانعش شد و گفت:«از اینجا برو. نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشم. پس بهتره همون طور که بابام میخواد تنها باشم. تنهای تنها»
جونگ کوک:«اینجوری نـ...»
_برو...اصلا برا چی اومدی؟...زود باش برو
کوکی آب دهنشو قورت داد و گفت:«اومدم چون جیمین خواست از حالت با خبر بشه»
لبخند تلخی زد و گفت:«واقعا؟ حالا برو پیشش و بهش بگو بخاطرت نابود شد. البته تقصیر اون که نیست. اونکه نمیدونسته بابام چه آدمیه!»
جونگ کوک نگران و ناراحت بهش نگا کرد. یونجی که دید او نمیره داد زد:«بــــــرو»
جونگ کوک هم از اونجا رفت. سریع به جیمین زنگ زد. جیمین بعد از بوق اول جواب داد:«چرا قطع کردی؟ چی شده؟»
_جیمین؛ اصلا حالش خوب نیس
_چی شده؟
_بخاطر تو تنبیهش کردن

YOU ARE READING
Fake girl
Fanfiction[کامل شده] کاپل: یونمین، ویکوک ژانر: عاشقانه، جنایی، هیجانی، اسمات