خانم کیم از پله ها پایین اومد و گفت:«گفتن یکم صبر کنین الان میان»
جونگ کوک:«آ...مگه دارن چیکار میکنن!»
تهیونگ رو مبل نشست و گفت:«بیا بشین الان میان»
جونگ کوک کنارش نشست و منتظر موند.
بعد از 5 دقیقه صبرشو از دست داد و بلند شد و از پله ها بالا رفت و به طرف اتاق جیمین راه افتاد.
اما قبل از اینکه بخواد در بزنه صدای ناله هاشون متوقفش کرد. چند بار پشت سر هم پلک زد و بعد دکمه دنده عقبو زد و برگشت. J
رفت کنار تهیونگ نشست. تهیونگ بهش نگا کرد و گفت:«چی شد؟»
_تو عملیات بودن!
تهیونگ با چشمای درشت شده بهش نگا کرد و گفت:«چی؟ اینا که تازه با هم آشنا شدن!»
_خب چه انتظاری داشتی؟ دوست تو که ته منحرفیه و یونجـ...یعنی یونگی هم از محبت بدش نمیاد!
_این دیگه از محبت هم گذشته!
_آره دیگه...این دو تا با هم مخلوط شدن و شدن آش هَتَلی پیتَلی تو!
تهیونگ با چهره علامت سوالی به آش جدیدی که جونگ کوک سرآشپز ساخت نگا کرد.
بعد از چند دقیقه یونگی و جیمین از پله ها پایین اومدن. تهیونگ و جونگ کوک بعد از دیدن موهای پیشونی شون که بخاطر عرق به هم چسبیده بود زدن زیر خندیدن. اون دو تا حتی تلاش نکرده بودن موهاشونو خشک کنن تا این دو تا نفهمن با اینکه میدونستن.
یونگی و جیمین گیج به دوستاشون که میخندیدن نگا کردن. جیمین:«چی شده؟»
تهیونگ اشک کنار چشمشو پاک کرد و گفت:«به طور ضایع کننده ای دارین میگین که چرا دیر اومدین پایین!»
جیمین گیج شد و گفت:«منظورت چیه؟»
جونگ کوک دستشو رو شکمش گذاشت و گفت:«وای خدا! ببخشید بد موقعی مزاحمتون شدیم»
یونگی خجالت زده روشو به طرف دیگه ای داد و گفت:«چه داری میگی جونگ کوک!»
_خودت خوب میدونی درمورد چی حرف میزنم!
جیمین رو به روشون نشست و خودشو به اون راه زد:«در مورد چی؟»
جونگ کوک دستشو بهم کوبید و با نیش باز گفت:«تو تختو...»
جیمین هم سرخ شد و بالشت کنارشو برداشت و محکم به طرف جونگ کوک پرت کرد و گفت:«بچه ی منحرف!»
جونگ کوک با دستش از خودش دفاع کرد و گفت:«هیکل به این گنده ای نمیبینی! تو و یونگی بچه این»
این دفعه یونگی با یه بالشت زد تو سرش و گفت:«خفه شو»
جونگ کوک قیافه شو کیوت کرد و رو به تهیونگ گفت:«نگاشون کن چطوری افتادن به جونم!»
YOU ARE READING
Fake girl
Fanfiction[کامل شده] کاپل: یونمین، ویکوک ژانر: عاشقانه، جنایی، هیجانی، اسمات
