فصل چهارم بیا همدیگه رو عذاب بدیم💫

259 56 30
                                    

در دوست داشتن هم مانده ایم

مانده ایم دوست داشتنمان را

با کدام یک از افاده هایمان معامله کنیم

ما ادای ادم های سر سخت را در میاوریم

ما نقش بی خیال ها را بازی میکنیم

بازی میکنیم با قهر

بازی میکنیم با بی محلی

پیشنهاد میکنم بخند

بخند وقتی نگاهت میکنم

و تلاش نکن بفهمی

زیرلب چه جمله ایی را زمزمه میکنم

گوشه دوستت دارم را که بگیری

سر از اغوش من میاوری

بهرنگ قاسمی
..

...
جیحون و تهیونگ از هرچیزی که بود حرف زدند :زندگی، کار دوست ها و خانواده.
در نهایت جیحون بالاخره اون چیزی که واقعا میخواست بگه رو به زبون اورد.

"راستش ته، واسه عروسیه خواهرم حتما باید با خودم یه همراه ببرم"
تهیونگ همونطوری که تمام حواسش به تیکه های کیک کوچیکش بود با دهن پر گفت" خوب هرکیو بخوای پیتونی ببری"

جیحون خندید، با مهربونی دستش رو دراز کرد و گوشه دهن تهیونگ رو پاک کرد و بعد همونطوری که بهش نگاه میکرد انگشت شصتش رو خامه ایی شده بود مکید.

نکته اینجاست که تهیونگ واقعا نسبت به رفتار ها کور بود، اگه یه اصطلاح روانشناسی وجود داشت که این مرضِ گیج بودن و کور بودن نسبت به حرکات بقیه رو توضیح میداد و مثلا اسمش بود مرض 'کوری نسبت به لاس زدن' بود تهیونگ قطعا یکی از بیمار هاش محسوب میشد.

به نوعی بر میگشت به اینکه تهیونگ در وهله اول خودش رو لایق دوست داشته شدن نمیدید و همین بود که معمولا دنبال رابطه های غیر ممکن یا یه شبه میرفت در حالی که اصلا متوجه نمیشد که کسی داره باهاش رفتار عاشقانه میکنه و یا لاس میزنه.

از طرفی تهیونگ زیاد اهمیت نمیداد، اهمیت نمیداد که چرا اینجاست و یا هدف اصلیه جیحون چیه، تهیونگ اینجا بود که این کیک رو تموم کنه و توی دلش به ادم های پولدار با لباس های مارک دارشون توهین کنه، پس دو و دو رو کنار هم نمیذاشت تا منظور جیحون رو برداشت کنه.
یه جورایی اکثر مواقع ذهنش روی حالت خلبان خودکار بود چون دلش نمیخواست جز مواقع ضروری از مغزش کار بکشه.

من عاشقت نیستمWhere stories live. Discover now