فصل ششم: درباره تو به ستاره ها گفتم پارت یک🌓

196 43 22
                                    


I am a dreamer.
I know so little of real life that I just can't help re-living such moments as these in my dreams, for such moments are something I have very rarely experienced.
I am going to dream about you the whole night,
the whole week,
the whole year.
I feel I know you so well that I couldn't have known you better if we'd been friends for twenty years.
You won't fail me, will you?
Only two minutes, and you've made me happy forever.
Yes, happy.
Who knows, perhaps you've reconciled me with myself,
resolved all my doubts.

من یک خیالباف هستم.
آنچنان اندک زندگی واقعی را میشناسم که بی اختیار لحظاتی همانند تو را در ذهنم دوباره زندگی میکنم،
چرا که چنین لحظاتی را خیلی خیلی کم تجربه کردم.
من قرار است کل شب را راجب تو خیالبافی کنم،
کل هفته را،
کل ماه را،
احساس میکنم تو را چنان خوب میشناسم گویی بیست سال باهم دوست بوده اییم.
تو مرا نابود نمیکنی مگر نه؟
فقط دو دقیقه با هم بودیم و تو مرا تا ابد خوشحال کردی.
بله، خوشحال.
چه کسی میداند، شاید تو مرا دوباره با خودم آشتی دادی‌.
تو تمام شک هایم را از بین بردی.

فئودور داستایوفسکی.
ترجمه mk.

***

2010.

جانگکوک سرش رو پشت کمر تهیونگ فشار داد در حالی که با هردو دست هودی پسر بزرگتر رو بین مشت هاش فشار میداد ناله کرد"هیونگ به نظرم اینکار کار درستی نیست"

تیهونگ که از شدت سرما فین فین میکرد فیلسوفانه جواب داد"درست و غلط رو کی تعیین کرده"

جانگکوک دوباره سعی کرد"من..م..ممن من من‌‌‌‌...من یکم میترسم، راستش...پشیمون شدم"

تهیونگ برگشت و نگاهی به پسر کوچکتر انداخت، هر دو پشت یه ون بزرگ چمباتمه زده بودند تا دیده نشن، بعد از گذشت دو هفته و با وجود میک آپ ماهرانه ایی که جیمین هر روز روی صورت جانگکوک میزد تا کسی متوجه کبودی ها نشه تهیونگ هنوز میتونست جای زخمی که روی گونه اش مونده بود رو ببینه و رد محو سبز مانند کبودی ها رو تشخیص بده که هنوز در حال خوب شدن بودند.

اخم هاش رو توی هم کشید و برای مقابله با بهم خوردن دندون های پسر کوچیکتر هردو دستش رو روی گوش های قرمز شدش فشار داد.

غر زد"یخ زدی"

بعد شالگردن قرمز رنگش رو از دور گردنش با یه حرکت در آورد و دور گردن جانگکوک پیچید. تضاد رنگ قرمز با پوست سفید و موهای پر پشت پر کلاغیش یک لحظه باعث شد دوباره سرتا پا نگاه بشه.

من عاشقت نیستمHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin