فصل سوم کاناپه سفید پارت دوم 💫

365 71 28
                                    

ما همیشه با هم ملاقات می کنیم، یه جورایی به هم میرسیم، مهم نیست کجا برم، مهم نیست چقدر تلاش کنم که خودم رو از تو دور کنم.
هرگز هم مهم نبوده چون دست اخر...
تو پیدام میکنی.

سقوط کرده،لوران کیت.

فلش بک

جانگکوک روی کاناپه سفید نشسته بود.
البته بنظر تهیونگ بیشتر یه گوشه از مبل کز کرده بود، تا جایی که میتونست به دسته مبل چسبیده بود و کیف تازه پیدا شدش رو مثل یه بچه توی بغلش گرفته بود.

موهای سیاهش حالا زیر نور سفید خونه تهیونگ و هوسوک بیشتر میدرخشید و رنگ پریدگی صورتش بیشتر تو ذوق میزد.

تهیونگ با گیجی توی اشپز خونه دور خودش میچرخید، میخواست یه چیزی پیدا کنه تا بتونه باهاش از جانگکوک پذیرایی کنه، اگه سئوکجین الان اینجا حتما میدونست چیکار کنه حتی جیمین هم میتونست خیلی سریع یه چیزی واسه پذیرایی جور کنه اما تهیونگ فقط...
حقیقت این بود که حتی نمیدونست لیوان ها توی کدوم کابینت هستند چون همیشه از پارچ توی یخچال اب میخورد.

درسته یخچال!

مثل یه احمق به سمت یخچال هجوم برد و با سر صدا داخلش رو گشت.

یونگی همیشه میگفت نمیتونه تصمیم بگیره تهیونگ احمق تره یا نامجون و علتش هم کار هایی مثل این بود‌.

در نهایت با یه لیوان اب پرتقال و چند تا بیسکوییت وارد پذیرایی کوچیک اپارتمان کوچکترشون شد و به سمت کاناناپه سفید بزرگی که کنار پنجره و روبه روی تلویزیون بود رفت.

کاناپه سفید در واقع تنها شئ توی کل اپارتمان بود که دست دوم نبود.
این کاناپه مثل یکی از اشخاص گروهشون مهم محسوب میشد. جمعه شب ها همه روی کاناپه یا اطرافش پهن زمین میشدند و با هم فیلم نگاه میکردند، یا شاید مشروب میخوردن و سئوکجین برای همشون یه شام عالی میپخت.

تهیونگ جیمین و هوسوک وقتی اولین بار تصمیم گرفتند که با هم زندگی کنند این کاناپه رو خریده بودند.

سفید بود چون جیمین اینجوری دوست داشت و بزرگ بود چون هوسوک همیشه خیلی جنب و جوش و خروش داشت و هم اینکه قسمت پایینش بالا میومد و میشد مثل یه تخت ازش استفاده کرد، تهیونگ فکر کرده بود اینطوری میتونه شب ها همینجا جلوی تلویزیون بخوابه چون عاشق بازی کردن بود اما گفته بود اینطوری اگه مهمونی شب پیششون موند مشکلی برای جا ندارند و دوست هاش خندیده بودند چون میدونستند دلیل اصلیش چیه.

یونگی معمولا زمان هایی که منتظر اماده شدن های طولانیه جیمین میشد روی کاناپه چرت میزد و نامجون اکثر مواقعی که اینجا بود پایین کاناپه مینشست، بهش تکیه میداد و بی وقفه چیز هایی رو توی لپتابش تایپ میکرد.

من عاشقت نیستمTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang