[part22]

982 200 34
                                    

این ستاره پایینیَرو فشار بده⭐💫
................‌.............................
_اون بیون بکهیونه؟!

با بهت به در رو به روم زل زدم
غیرممکنه فهمیده باشه

آروم سرمو برگردوندم سمتش
_چ..چی؟!

_عکس صفحه ی گوشیت،اون تو و بیون بکهیون بودین،درسته؟!

با به یاد اوردن عکس بکگراندم ،دستم یخ کرد،چطور ممکن بود همچین بی دقتی بکنم
عکس بکگراندم بکهیون بود که تو بقلم گرفته بودمش و گونه شو میبوسیدم

_آ..آره،چطور؟!

با نیشخند زل زد به چشمام

_انگار خیلی باهم صمیمی شدین،حتما برای جشن نامزدیت دعوتش کن

_فکر... نکنم بتونه بیاد

_ولی من حتما میخوام تو اون مراسم ببینمش،بهش بگو پدرم خیلی اسرار کرده

مگه میشد رو حرف پدرم حرف زد
وقتی میگفت حتما باید باشه
یعنی باید میومد،حتی دم مرگم باشه باید به اون مهمونی میومد

_فهمیدی؟!

_بله پدر،بهش میگم

_حالا میتونی بری

زیر لب خدافظی کردم و از اتاق خارج شدم

حالا چه غلطی باید میکردم
باید به دوست پسرم بگم بیا عقدم
چی میگفتم؟؟
_《هی،اخر این هفته نامزدیمه و حتما میخوام دوست پسرم توش باشه،پس باید بیای؟!》

چه گوهی باید بخورم؟!
............................................

_چه گوهی میخوای بخورییییی؟!ازدواجججج؟

دستم سریع گذاشتم رو دهن سهون

_هیسسسسس،سهون داد نزن،بک اون بیرونه لعنتی

با دستش،دستمو از رو دهنش برداشت

_توئع دیک فیس ۴روز دیگه میخوای نامزد کنی بعد نگران دوست پسرتی که نشنوه؟!

سمت پنجره رفتم، بازش کردم و سیگار و فندکمو از جیبم دروردم
بعد روشن کردن سیگارم برگشتم سمت سهون

_یجوری داری میگی انگار تو این تصمیم نقشی داشتم،من هنوز خودم باور نکردم دارم ازدواج میکنم اونم با یه دختر،اونم نه هر دختری،جیسووو،اون لعنتی مثل خواهر منه

پک محکمی به سیگارم زدم و ادامه دادم

_من نمیتونم این وضعیتو درک کنم،الان تنها چیزی که تو این وضعیت کم دارم فهمیدنه بک و دور شدنمون از همه ،من چیکار کنم سهون،چی بهش بگم؟

_همون کاری که پدرت گفته،براش کارت دعوت میفرستی پشتشم مینویسی شما به عروسی دوست پسرتون دعوت شدید

چشم غره ای به سهون رفتم و دوباره کام عمیقی از سیگارم گرفتم

_من نمیتونم بهش بگم،اصلا نمیتونم،بهتره خودش بفهمه

Before i kill you in my dreamWhere stories live. Discover now