[part18]

953 178 4
                                    

ووت^^
...............

با صدای قهوه ساز از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه

ماگشو از قهوه داغ پرکرد و ظرف پر از شکلات و برداشت

در بالکن و باز کرد و قهوه و شکلاتارو گذاشت رو میز

صندلی رو عقب کشید و روش جا گرفت
پاشو انداخت رو اونیکی پاش و چشماشو بست و همه ی حواسشو داد به صدای کم موسیقی که  از تو میومد

صدای موسیقی بی کلامی که با آواز پرنده ها ترکیب شده بود بهترین سمفونی بود که برای یه صبح خوب ممکن بود

قهوه شو برداشت و به بخاری که از روش بلند میشد نگاه کرد

ماگ و به دهن نزدیک کرد و جرعه ای ازش و نوشید
مزه ی زندگی میداد

از رفتن سهون و لوهان یه ماهی می گذشت و تو این یه ماه جو خونه دوباره ساکت تر شده بود ولی با اوایل خیلی  فرق میکرد

الان دیگه باهم صمیمی تر بودن تمام مشکلاتشون و باهم درمیون میزاشتن بهم کمک میکردن بیشتر وقتشون و باهم میگزروندن و شبا تو بقل هم آروم میشدن

تازگیا تختشون بیشتر شاهد عشق بازیشون میشد
خونه بیشتر شاهد باهم بودنشون میشد

تازگیا همه چی بهتر بود
همه چی آروم بود

_چان

با صدای بک از فکر درومد
روشو کرد سمت بک که سرشو از در بالکن اورده بود تو حیاط

_جانم

_اینجا چیکار میکنی؟!

_دارم قهوه میخورم

_هوا سرده،سرما میخوریا

_یکم دیگه میام تو

_باشه

با رفتن بک روشو برگردوند و به طبیعت جلوش داد

طبیعت جلوش داشت آرامش و فریاد میزد
حتی انگار پرنده ها هم داشتن با آواز میگفتن چقدر تازگیا همه چی خوب و آرومه

اما یه چیزی چان و نگران میکرد
همه ی اینا مثل آرامش قبل طوفان بود
همه چی زیادی آروم بود و این یکم نگران کننده بود

تمام این یه ماه کاراشو جوری تنظیم میکرد که وقت بیشتری با بک بگذرونه
سعی میکرد از شرکت زودتر دربیاد تا بتونه بره دانشگاه دنبال بک
سعی میکرد زبونی ابراز علاقه کنه

اما همه ی اینا باعث نمیشد بک  برای همیشه بمونه
فقط سعی میکرد با این کارا خودشو آروم کنه

با صدای گوشی نگاهشو از جلوش گرفت و ماگش روی میز گذاشت

گوشیو از گوشه ی میز برداشت و به صفحه ش نگاه کرد
کریس!!!!
بعد از پنج ،شیش ماه داشت بهش زنگ میزد

با کمی مکث جواب تماس و داد و زد رو بلندگو

_سلام کریس

_سلام چان

Before i kill you in my dreamWhere stories live. Discover now