« jimin»
(سه روز بعد )با کنار رفتن پرده کنار تختم و سیلی افتابی که از پنجره روی صورتم نشست با اخم چشمام رو باز کردم و طبق روال این چند روز صورت ته روبه روم بود و سهون هیونگ صبح زود رف....
^ چه عجب بیدار شدی
+ بیدار بودم فقط چشمام بسته بود ... چرا امروز صبح نرفتی خونتون هیونگ
^ دیشب وسایلم رو برداشتم و ساکم رو هم اوردن لازم نبود برای دو ساعت برم خونه و برگردم
چشم های پف کردم بزرگ شدن با تعجب پرسیدم :
+ دو ساعت مگه چه خبره ؟^ مثل اینکه کاملا فراموش کردی قراره دو روز زودتر از بچه ها برای هالووین بریم آقا بلندشو حاضر شو دو ساعت دیگه باید بریم بچه ها منتظرن
پاهام رو از تخت آویزان کردم به جنب و جوش سهون نگاه میکردم
+ هیونگ دو هفته دیگه امتحان داریم درس هامون رو چیکار میکنیم ؟ میتونم کتاب بردارمسهون خندید و گفت : نگران نباش به خاطر امتحان استادش رو هم با خودمون میبریم
+ اوه خب جین و هوبی هیونگ میاد تست موسیقی هم داریم
خندید و هیچی نگفت با اعتراض دوباره محکم خودم رو در اغوش تختم انداختم
+ آیش هنوز دو ساعت دیگه مونده ... چرا خب اون کوالارو بیدار نمیکنی^ هعی خیلی دلم میخواد ولی ایشون دیشب دستور دادن خدمتکارشون وسایلشون رو جمع کردن فقط تو موندی منم میرم صبحانه بگیرم دوباره نخواب
+ نمیخوابم فقط چشمام رو میبندم
با لب های آویزون به سمت کنار تختم خزیدم و به چهره غرق خواب هم اتاقیم نگاهی انداختم ... خیلی بامزه است من وقتی میخوابم خیلی زشت میشم چطور میتونه اینقدر خوب باشه
خیلی لجم گرفته چرا حتی اینقدر هم به خودش زحمت نمیده ساکش رو خودش جمع کنه .....
پرده رو با لج کامل کنار زدم و نور مستقیم روی صورتش افتادهمینطور که سمت دستشویی میرفتم پتو رو از روی وی کنار زدم و بعد از اینکه مسواک زدم و ارایش ملایمیم رو با برق لب توت فرنگیم پایان دادم موقع برگشت دوباره آب دست هام رو روی صورتش پاشیدم .... و اون با کمال بیخیالی برگشت و به پشت خوابید
ساک وسایلم هام رو با سر و صدای زیادی پایین انداختم و شروع کردم با بیشترین صدایی که میتونیستم تولید کنم لباس هارو درش میچیندم و همینطور که اهنگ راک مورد علاقه ام رو بلند میخوندم و به صورت خیلی اتفاقی پایین چوب لباسی تو سرش میخورد 😛
سمت کتاب ها رفتم که یکهو یه دست بزرگ روی شکمم نشست و اون یکی جلوی دهنم رو گرفت و با بدن پشت سرم روی تخت افتادیم
+ امممممممممم
× هیش توروخدا فقط بگیر بخواب خودم ساکتو جمع میکنم
YOU ARE READING
💠 Stay with me 💠
Fanfictionboy X boy . boy X girl سلام داستان من از جایی شروع شد که شروع به رویا پردازی کردم و تنبیه ام از وقتی که از تاریکی زندگیم فرار و به سفیدی پناه آوردم چه میدونستم قراره جاشون عوض بشه و آخر داستان در سیاهی مطلق کف اقیانوس بلعیده بشم داستانم رو بخونین...