آیو از پشت در داد زد : بپوش بیا پایین جیمین میخوام یکم بنوشیم و بریم بیرون
من با غم به ساکم نگاه کردم و جواب دادم :
+ باشه نونا الان میاملباس های قدیمیم رو پوشیدم و مدتی به ساک نگاه میکردم و منتظر معجزه ای بودم
+ آیش وی ازت منتفرم× نباش
هینی کشیدم و سریع سمت در بر گشتم کی اومد تو که من صدای باز و بسته شدن در رو نشنیدم
بدون توجه به من سمت ساکم ... و البته اینجور مشخصه ساکش رفت و برای خودش لباس برداشت ... عوضی چطور میتونی با گندی که زدی اینقدر خون سرد باشی
با حرص لگد محکمی به سمت باسنش زدم که تکون خورد جا خالی داد من که زیر پام خالی شده بود برای اینکه نیافتم دو دستم رو تکیه گاه شونه هاش کردم و اون فورا پهلوهام رو نگه داشت
آه ... خب اصلا صحنه جالبی نبود اون درست وسط پاهام و من روش قرار داشتم و اون با بی خیالی و شاید چشم های حلالی شکلش به چشمای درشت من خیره شده بود
آیو = ای خدا از دس..... یاااااا ... چیکار میکنین ... کمک ... جین منو از پیش اینا ببر ..
سریع و با سرعت عقب رفتم و محکم زمین خوردم
× خیلی سر و صدا میکنی آیو ... بیا تو هم اینارو بگیر بچه ... راجب ساکم حقت بود سعی کن تا اخر مسافرت لباسام رو خوب نگه داری
لباس هارو روی صورتم انداخت و آیو رو با زور به بیرون هل داد و به سمت سالن رفتن و من با خجالت نگاهم به باکسری که بهم داد بود دادم و احساس جریان گرمی رو روی گونه هام حس میکردم
آیش جیمین چته تو یک پسری اینچیزا طبیعیه اینم تنبیه اونه که مجبور لباسشو با من به اشتراک بزاره
هر جور بود خودم رو راضی به پوشیدن لباس ها کردم و به سالن رفتم
هوای پاییز سرد تر شده بود و همه تصمیم گرفتیم داخل عمارت بشینیم و همه در سالن بزرگ پذیرایی یا ایستاده و یا نشسته بودن
من وسط آیو و جین هیونگ روی مبل قهوه ای درست وسط اکواریوم بزرگ کف ویلا نشسته بودم و این حس خیلی بدی رو بهم القا میکرد ولی چاره ای نبود تنها جای خالی به خاطر اخلاق زیبای وی کنار خودش بود منم امین مکان رو کنار استاد پیدا کردمگاه گاهی نگاهم رو به اب زیر پام میدادم ...
این اب از کجا جریان میگیره چرا خطی قرمز درش جریان داره ؟ ... و ... اینقدر غلیظ ؟...این عمارت زیادی برای خالی بودن بزرگ و مجلل بود ... مطمئنم نباید تنها برای یک هفته ازش استفاده میشد ... اصلا چرا تا به حال مکان و جای یه همچین عمارت ویلایی مجللی رو در کنار گوشه اخبار یا مکان های گردشگری پوستر هارابوجی ندیده بودم
اینجا زیاد برای نادیده گرفته شدن بزرگ بود
YOU ARE READING
💠 Stay with me 💠
Fanfictionboy X boy . boy X girl سلام داستان من از جایی شروع شد که شروع به رویا پردازی کردم و تنبیه ام از وقتی که از تاریکی زندگیم فرار و به سفیدی پناه آوردم چه میدونستم قراره جاشون عوض بشه و آخر داستان در سیاهی مطلق کف اقیانوس بلعیده بشم داستانم رو بخونین...