«Jimin»
از اون جایی که اصلا حوصله کوک رو نداشتم گوشیم رو خاموش کردم و داخل جیبم گذاشتم
« دو ساعت بعد »
اخیش !
بالاخره اون اژدها بعد نیم ساعت تاخیر کلاس رو تموم کرد با کاری که با اون دختر بیچاره کرد هیچ کس جرات و جسارت تکون خوردن رو هم نداشت اون اژدها هم تمام طول کلاس رو اخم کرده بود و مثل گوینده های خبر تند تند حرف میزد و زمین کلاس رو قدم رو میرفت
تا از کلاس خارج شد دستانم رو بالا بردم و به بدن بیچارم رو کش و قوسی دادم
+ اخیش بالاخره رفت ... از ترس اینکه پاچمو بگیره از اول کلاس تا الان تکون نخوردم تمام ماهیچه هام خشک شدن
وقتی به نونا نگاه کردم با جای خالیش رو به رو شدم
+ کی رفت بیرون که من نفهمیدم !
خیلی گرسنم بود منتظر نونا نموندم و به سمت کافه تریا رفتم نزدیک در صدای نونا رو شنیدم که داشت با بغض از یکی عذرخواهی میکرد
_ چندبار بهت بگم آیو ؟ این چه کار هایی که میکنی ؟ ... دفعه بعد واقعا مجبور میشم از نمرت کم کنم اینجوری کلی شایعه برامون پخش کردن
+ خب چه اشکالی داره جین بزار بدونن من عاشقتم و ما توی رابطه ایم
با شنیدن اسم جین از تعجب برق سه فاز بهم وصل شد و با فضالی تمام پشت در کلاس بغلی گوش واستادم
« میدونستم ، میدونستم ، میدونستم اینا باهم یه ربطی دارن ... این خیلی جالبه ... طفلک آیو نونا چی میکشه از دست این اژدها »_ منم دوست دارم همه بدونن. اما خودت بهتر میدونی که هنوز اون عموت با رابطه مون موافقت نکرده تو که دوست نداری رابطمون مثل تهیونگ بشه... پس به خاطر من یکم صبر کن خودم قول میدم همچی رو درست کنم
وقتی هیچ صدایی نیومد کنجکاویم پیش فعال شد پس کمی زیر چشمی دیدشون زدم با دیدن بوسشون سریع مثل جن زده ها اومدم فرار کنم که با سی و پنج نفر با چشمای درشت پشت سرم مواجه شدم و نتونستم خندم و کنترل کنم
وای اف بی ای هم انقدر جاسوس نداره که این دوتا دارن
................................
«V»
با زور صدای زنگ و افتاب زننده صبحگاهی از خواب عمیقم بلند شدم امروز هم یک روز مسخره دیگه ست که با دانشگاه به گند ترین شکل ممکن در اومده خیلی بی حوصله ام باید برا شب یک تفریح خوب توی بار رزرو کنم
( با صدای بلند سهون خدمتکار جوان خونه و منشی و رفیق شفیق بی آبروم را احضار کردم )+ سهون برا امشب یه بار خوب رزرو کن و جنی رو بگو بیاد اونجا
_ بله اقا
با زور و قدم هایی که حرکتش دست خودم نبود به سمت حمام رفتم
... چهار دیواری خاکستری و فضای نسبتا تاریکش ارامش خاصی رو بهم هدیه میکرد ... وان رو از اب داغ پر کردم و داخلش نشستم ... گرمای بیش از حدش با پوست سرد بدنم پارادوکس جالبی ایجاد میکرد و خون رو در رگ هام به جریان میانداخت ... اب داغش باعث سوزش و سرخ رنگ شدن بدنم میشد و حس خوبم رو دو برابر میکرد ... سیگار خوش بوی برگم رو روشن کردم و روی لبام حرکت میدادم و گهگاهی یا مک های عمیقی ازش کام میگرفتم ... به دود های سفیدش که با بخار آب معلق در هوا میرقصیدن خیره شدم ...
أنت تقرأ
💠 Stay with me 💠
أدب الهواةboy X boy . boy X girl سلام داستان من از جایی شروع شد که شروع به رویا پردازی کردم و تنبیه ام از وقتی که از تاریکی زندگیم فرار و به سفیدی پناه آوردم چه میدونستم قراره جاشون عوض بشه و آخر داستان در سیاهی مطلق کف اقیانوس بلعیده بشم داستانم رو بخونین...