The Ultimate Love-beginning
هفتهها پشت هم میگذشتن و این سهون بود که تمام توانشو جمع کرده بود تا طبق قولش مثل قبل اعترافای سادشون با کای رفتار کنه.
سخت بود ولی حداقل تا الان موفق شده بود !
گاهی نبوسیدن و فشار ندادن کای تو بغلش خیلی خیلی سخت میشد
دقیقا مثل الان که پسر کوچیکتر با کیوتی تمام بخاطر به قول خودش سرمای خونه انگشتای پاشو به زیر رون سهون فشار میداد تا با قایم کردنشون اونجا گرمشون کنه
سهون برای بار هزارم نفس عمیقی کشید
چرا اون سرمای کوفتیو حس نمیکرد؟
انقدر گرمش بود که میتونست قسم بخوره داره مثل اواسط آگوست عرق میریزه
آرنجشو به دسته کاناپه تکیه داد و با گذاشتن گونش روش نگاهشو به زمین داد:میگم...کای...
کای که غرق لمس جنس نرم کوسن بین دستاش بود با صدا زده شدنش هوم ارومی گفت
سهون اروم زد به پاش و الکی غر زد:حس نمیکنی کون من یخ میزنه با اینکارت؟
نمیدونست چقدر دیگه میتونه این صمیمیتو با عادی بودن تحمل کنه
کای که حرف دکتر جوون به نظرش خیلی خنده دار بود قهقهه بلندی زد و سرشو یکم برد عقب
عالیه...
واقعا عالی شد...
حالا جدا از اون لمس غیر عادی باید قهقهه لذت بخش معشوقشم تحمل میکرد
سرشو خم کرد و شقیقشو رو زانوی کای گذاشت:تروخدا...انقدر بهم سخت نگیر...کم کم داری کلافم میکنیا...میشه حداقل یه کار عادی هم بین اینهمه شگفتیت بکنی؟
کای درحالی که بخاطر لبخند هنوز چشماش خط بودن دستشو جلو اورد و رو موهای سهون کشید:میدونی دکتر اوه...گاهی فکر میکنم سخت گرفتن بهت بهترین انتخابیه که میتونم بکنم
سهون با تعجب یه ضرب سرشو چرخوند و نگاش
کرد:ببخشید!!!
کای هنوزم لبخند کوچیکش که از اثرات قهقهش بود
داشت:میدونی سهون....حس میکنم اینجور که جلوم معذب میشی...تلاش میکنی تا اروم بمونی یا هول میکنی...حتی با این حال که صورتتو تو این مواقع نمیبینم ولی....لحن صدات خیلی دوست داشتنی میشه
سهون که کلماتش بازم دزدیده شده بودن فقط به چشمای بدون مقصد معشوقش زل زد
کایم که سکوت سهونو راحت درک کرد ادامه داد:تقریبا چند هفته شده درسته؟اعترافت....هنوز تو گوشم زنگ میزنه
دستشو از موهای سهون کشید پایین و رو گونش
گذاشت:اینکه سریع قبولت نکردم فقط بخاطر اینه که فکر نمیکنم برات کامل باشم..
تا سهون دهنشو باز کرد تا دوباره بخاطر توهین به خودش اعتراض کنه ادامه داد:ولی....ولی اوه سهون....این بودنت تو مغزم جا خوش کرده...فکر نکنم حالا که طعم بودن باهات و مراقبت شدن ازم زیر دندونم اومده دیگه بتونم بزارم بری...
دست دیگشم طرف دیگه صورت دکتر شوکه گذاشت و با شصتای استخونیش گونههاشو نوازش کرد:دیگه برای خودم میخوامت دکتر اوه...بیا رابطمونو شروع کنیم...بیا سرعتو زیاد کنیم همه چیزو سریع پیش ببریم،فکر میکنم جفتمون انقدری بزرگ شدیم که عاشقای دبیرستانی نشیم و بجاش یه زندگی اِروتیکو* شروع کنیم
سهون حس میکرد مثل اسیرای جنگ جهانی دوم شده
همونقدر شوکه
همونقدر ترسیده
همونقدر منتظر جلو رفتن و درومدن از حالش
حالا که کای اون کلماتو گفته بود این سهون بود که باورش نمیکرد
چند لحظه طول کشید ولی بعد پرسید:چی؟چی یبار دیگه بگو...فکر کنم...اشتباه شنیدم
کای با خنده آروم بخاطر اونهمه عشقی که بجای دوست داشته نشدن تو تمام عمرش داشت دریافت میکرد پاهاشو اروم از زیر رون سهون دراورد
هرکدوم از پاهاشو به ترتیب پشت کمر و روی پاهای پسر بزرگتر انداخت و با شیطنتی که فقط بودن با سهون،اون دکتر جوون عاشق،بهش داده بود خودشو کشید جلو و وقتی حس کرد به حد کافی نزدیک شده تا بتونه پسرکو فقط رو خودش زوم داشته باشه تکرار کرد:دکتر اوه سهون...بیا قرار بزاریم...بیا اون رابطهای که میگی شروع کنیم....اعترافت قبوله !
سهون اروم خندید و متقابلا دستاشو اورد بالا و صورت پسر دوست داشتنیشو قاب کرد
میدونست
شک داشت
ولی ته قلبش میدونست که عشقش قرار نیست پایان بدی داشته باشه
کای وقتی حدص زد که سهونش بازم غرق خیره شدن بهشه با خنده غر زد:دکتر اوه...باید الان منو ببوسی نمیدونی مگه!؟
نگاه سهون اروم پایینتر رفت
روی همون لبای درشتی که دفعه پیش با گفتن کلمه
*بوسیدنین* توصیفشون کرده بود
حالا باید به جملش میرسید و میبوسیدشون
نفس سنگینی کشید و یکم خودشو جلوتر کشید ولی با جمله کای نفسش تو سینش حبس شد و بخاطر اینکه با عشقش،خجالت پسر دوست داشتنیشو از بین برده بود خودشو لعنت کرد:جوری منو ببوس که نفسمم عین بیناییم از بین بره،میخوام گرمم کنی دکتر اوه
YOU ARE READING
The Ultimate Love
Fanfictionاسم مینی فیک:عشق نهایی تعداد چپترها:نامشخص کاپل:سکای ژانر:انگست،اسمات،امپرگ،روزمره،درام،سداند نظرات و پیشنهادتون و ارتباط با من: telegram:@SehxaodLi Instagram:loveable.babykitten