The Ultimate Love Part9

389 93 24
                                    

The Ultimate Love-Become One (First Sex)

بابت تاخیرم متاسفم لاولیا😥❤کلی درگیر امتحانا و بعدم انتخاب واحدام بودم،این پارت احتمالا پارتیه که خیــــلیاتون منتظرش بودین😎امیدوارم ازش نهایت لذتو ببرین💧✌🏼💙
+18
دوستان توجه داشته باشید شروع و پایان قسمتای +۱۸ با نقطه چین مشخص شده.از کسایی که علاقه‌ای ندارن خواهشمندم بعد قسمتای نقطه‌چینو بخونن.

.....
*میخوام گرمم کنی دکتر اوه*
همین یه جمله کافی بود تا هوای تابستونی دور پسر بزرگتر به پنجاه درجه برسه
لعنت...اون الان نزدیک خط استوا نبود..بود؟هوا یجوری دورش گرم و خیس شده بود که میتونست شرط ببنده بدون لباس بودن بهترین انتخابه
از کی تاحالا دکتر اوه...اون جنتلمن انقدر هورنی شده بود!؟
نگاهشو بین اجزای صورت کای چرخوند
چرا وقتی اون بچه بهش اجازه داده بود پیشروی نمیکرد و اون زندگی اروتیکی که میخواستو بهش نمیداد!؟
با جلو بردن دوباره سرش اون لبای بوسیدنیو بین لباش
کشید،حالا که اجازه پیشروی داشت بیشتر میخواست
دستاشو اروم کشید پایین و با لمس کردن کمر کوچیکش، پسر دوست داشتنیش بیشتر به خودش فشارش داد
دوباره تو ذهنش تکرار کرد *بیشتر میخوام*
انقدری این جمله تو ذهنش تکرار شد که ناخواسته بین بوسشون به زبون اوردش:من بیشتر میخوام
کای که اولین باری بود اونهمه هورمون داشتن کنترلش میکردن با حرف دکترش نفس سنگینی کشید
دستشو از رو صورت سهون گذاشت رو شونش و تیشرت مردشو تو مشتش فشار داد:همه من مال توئه...هرچقدرشو میخوای کشف کن
ذهن جفتشون پر از خالی بود
شاید میتونستن فکر کنن ولی نمیخواستن،شاید میتونستن اروم پیش برن ولی تصمیمی براش نداشتن
با حس دوباره اون لبای خیس و گرم دست دیگشو دور گردن باریک و بلند سهون کشید و بیشتر به خودش نزدیک کردش
حتی اگه توهم حل هم میشدن کافی نبود
حس پیچشی که کای زیر دلش داشت جزء بزرگترین نقطه‌های مشترک اون لحظشون بود
وقتی سهون با فشار کوچیکی یکم بدنشو به سمت خودش بلند کرد کای دیگه نیازی به فکر دوباره نداشت
بوسشونو شکوند و با گذاشتن زانوهاش با احتیاط کامل دو طرف رونای محکم مرد،تو بغلش،رو زانوهاش وایساد
سهون ادم حریصی نبود ولی اون لحظه پسری که به زیبایی تو فاصله کمی ازش بود و نفساش بخاطر بوسه‌های خودش کوتاه و سریع شده بود رو میخواست
نمیدونست چطور با کلمات توصیفش کنه
مگه اصلا میشد!؟
همیشه معتقد بود هیچ کتابی به اندازه کافی نمیتونه درمورد
الهه‌ها اطلاعات بده،الانم همینطور بود
کای توصیف ناپذیر بود
با خم شدن کای سرشو یکم بالاتر برد و بوسشونو از سر گرفت
انگشتای کای وقتی بین موهای کوتاه پشت گردنش حرکت میکردن تمرکزشو از دست میداد
اون پسر به طرز لعنت شده‌ای فقط با بوسه و بازی با موهاش داشت تحریکش میکرد
صدای بوسشون تو خونه ساکت سهون پخش میشد،اون یه بوسه ساده نبود،اون یه جنگ تمام نشدنی بین لباشون بود،دعوایی بین زبونایی که میخواستن با فتح کردن قلمرو همدیگه طعم دهن نفر مقابلشونو بچشن
انگشتای سرکش سهون اروم راه خودشونو به پایین باز کردن و با حرکت ارومی زیر تیشرت گشادش که تو تن پسر زار میزد رفتن
پوست اون پسر مثل رنگش گرم بود،مطمعنا وقتی میگفت سردشه چرت میگفت
اون پوست راحت میتونست سر انگشتای سهونو بسوزونه،سهونم همین حسو داشت
دستشو کشید بالاتر و قسمت بیشتری از سرزمین آفتابی معشوقشو لمس کرد
بوسشونو شکوند تا بتونه احساسات پسرو از صورتش بخونه
همون لمسای ساده کاری با کای کرده بودن که اگه الان باکرگیشو دو دستی تقدیم دکترش نمیکرد همونجا از گرما ذوب میشد و جون میداد
با لحنی که التماس واضحی توش بود زمزمه کرد:چرا وایسادی؟ادامه بده سهون...
خود کای میدونست اون لحظه با اون لحن خواهشی و چشمای نیمه بازی که باعث میشد سایه مژه‌هاش رو گونش بیوفتن چقدر فریبنده شده؟اون پسر یه اغواگر پاک بود
نفس کوتاهی کشید و تو یه حرکت کوتاه تیشرت کایو از تنش
دراورد و با لحن حرصی گفت:داری با من چیکار میکنی بچه؟
با کج کردن سرش مقصد لباشو به گردن کای تغییر داد
زبونشو از پایین تا زیر گوش پسر برنزش کشید و بعد گاز ارومی توگوشش پچ پچ کرد:تو امشب تو بد دردسری افتادی
کای چشماشو بست و با محکمتر بغل کردن گردن سهون بخاطر جمله‌ای که میدونست به کجا ختم میشه ناله خیلی ارومی کرد
سرشو به سمت مخالف چرخوند تا به اوه عزیزش فضای بیشتری بده و سهون هم اینومتوجه شد
هیچکدومشونو بیشتر منتظر نزاشت و شروع کرد بوسه‌های خیسی به تمام قسمتای اون گردن صاف زدن
لرزشا و نفسای سنگین کای خیلی براش لذت بخش بودن
میتونست ناله‌هایی که تا گلوی کای بالا میومدن ولی پسر کوچیکتر میخوردشونو حس کنه
تنها صدایی که اون لحظه مثل موسیقی بود براشون *اومم* های کشیده پسر کوچیکتر و حرکت لبا‌ی نرم پسر بزرگتر بود
سهون بدون اینکه تصمیم داشته باشه داشت کایو مارک میکرد
طعم اون پوست از هر شرابی مست کننده‌تر بود:ای کاش میتونستی خودتو بچشی...توخیلی شیرینی
این کلمات تاثیر خودشونو گذاشتن و اولین ناله بلند کای تو فضا پیچید
انگار تو ناخوداگاهش میخواست قدرت و حکمرانیشو رو اون بدن شروع کنه،اون پسر مال اون بود،اون پوست سرزمین اون بود
وقتی تحمل لباساش براش سختر شد دستاشو سریعا برد پایین و با گذاشتن زیر باسن کای،تا تو بغلش بمونه،از جاش پاشد و پسرو مثل پر تو بغلش نگه داشت
کای از این حرکت یهویی ترسید و برای نیوفتادن پاهاشو دور کمر سهون چفت کرد
وقتی متوجه شد که سهون داره کجا میره با اروم لمس کردن
گردن سهون و پیدا کردن جایی که میخواست سرشو خم کرد و شروع کرد بوسه های سبک و ساده به گوش پسر زدن
میتونست اون فضایی که بینشونه رو حس کنه
داشت اتفاق میوفتاد...
به همون سرعتی که از سهون خواسته بود
ولی استرس گرفته بود طوری که نزدیک بود قلبش از سینش با یه چمدون بیاد بیرون و ترکش کنه
اون سالها بود بدن خودشو ندیده بود
نمیدونست چطوریه،نمیدونست کافی هست یا نه!؟
اروم زمزمه کرد:تو ازش....مطمعنی؟
سهون با حس چوب تخت اروم خم شد و معشوقشو بین ملافه‌ها گذاشت و یکم بدنشو بلند کرد و تو یه حرکت خیلی سریع تیشرتشو انداخت پایین تخت ولی خیلی عقبتر نرفت
دستشو برد پایین و با گرفتن دستای کای رو کش شلوار خونش گذاشت:شاید این تنها چیزیه که با تک تک سلولام ازش مطمعنم
با گذاشتن دستش یه طرف صورت کای رو لباش زمزمه کرد:من عاشقتم کیم کای...عاشق فقط خودت...اگه الان ازم بخوای بس کنم هرچقدرم سخت عقب میکشم ولی...بدون این بدن...این قلب...بدون که تو کیم کای...داری جنون مردونگیمو نشونم میدی
چندبار خیس بوسیدش و پرسید:حالا تو بهم جواب بده...از من مطمعنی؟
کای هیچوقت تو زندگیش انقدر احساساتو یجا حس نکرده بود
خیلی سریع دستاشو به حرکت دراورد و کش لعنتیو باز کرد و دستشو داخل شلوار دوست پسرش برد:با تو؟حتما شوخیت گرفته دکتر اوه...
با لحن مطمعنی که نشون میداد استرسش رفته همزمان با لمس عضو سهون که همین الانشم تحریک شده بود جواب داد:منو مال خودت کن سهون...بزار حست کنم...لطفا بزار این اولینمو بهت تقدیم کنم چون مطمعنم بهتر از تو نمیتونم داشته باشم
سهون با لبخند چشماشو بست و گذاشت ناله مردونش گوشای کایو ارضا کنه
خم شد و پشت جفت چشمای پسری که نابینابودنشو حس نمیکرد بوسه سبکی زد:دوست دارم
وقتی جوابشو با *منم دوست دارم سهونا* گرفت سرشو کشید پایین تا بازم بتونه رد مالکیتشو رو بدن پسر بزاره
از ترقوههاش تا نافش،سانت به سانت پوست کایو با لبا و دندوناش لمس کرد و انقدری پایین رفت تا دست پسر از شلوارش درومد
کای دیگه نمیتونست صدای ناله‌هاشو اروم کنه
وقتی لبای سهونو رو سینش حس میکرد مطمعن بود که داره دیوونه میشه
بدنشو یکم بلند کرد و با عقب بردن سرش همزمان با کشیدن موهای نرم دکترش با دستی که هنوزم بین موهاش بودن ناله کشیدشو تو اتاق رها کرد
هیچکدوم تحمل اضافی برای خرج کردن نداشتن پس سهون سریعا با گرفتن لبه‌های شلوارک گشادش که تن کای بود،شلوارک و باکسترشو یجا دراورد و پارچه‌های بیچاررو یجایی بین پایه تخت و فرش انداخت
شلوار باکستر خودشم بعد چند ثانیه به همون سرنوشت دچار شدن
پاهای دوست پسرشو باز کرد و با قرار گرفتن بین رونای پر و نرمش سرشو خم کرد و با تشنگی کامل بوسیدش
کای برای اینکه بفهمونه کم کم کاسه صبرش داره لبریز میشه یکم لگنشو بلند کرد
همین حرکت کافی بود که با کشیدن عضوهاشو بهم ناله‌هاشون پخش بشه
سهون زیر لب لعنتی فرستاد و بالاتنشو از روی پسر بلندکرد
یادش نمیومد اخرین بار بسته کاندومشو کجا گذاشته،نفس حرصی کشید
کای که از متوقف شدن و رفتن گرمای سینه سهون از روش
عصبانی بود سریعا با اخم دستشو بلند کرد تا بتونه سهونو به سمت خودش بکشه و غر زد:سهون...بیشتر لمسم کن
سهون دست پسرکو گرفت و با دیدن وازلینی که رو میز کنار تخت بود براش خیز برداشت:باشه عشقم وایسا
با برداشتنش در بستشو باز کرد و مقدار خیلی زیادی ازشو،چون هول بود،با دوتا انگشتش جمع کرد:باید امادت کنم نمیخوام درد بکشی
کای با حس انگشتای سهون رو ورودیش لب پایینشو محکم گاز گرفت و وقتی اولین انگشت لاغرو داخل خودش حس کرد چشماشو بست
سهون نگاهشو بین صورت معشوق و حرکت دستاش میچرخوند
هرچقدرم نیازمند بود نباید میزاشت اون پسر حتی یذره‌هم حس بدی داشته باشه
وقتی تونست انگشت دومشم جا بده یکم حالت قیچی بازشون کرد و بالاخره خم شد رو پسری که با بیقراری براش ناله میکرد
نزدیک صورتش با لحن ارومی پرسید:درد داره؟
کای سریعا دستاشو دورش کشید و سرشو به چپ و راست تکون داد:نه...بیشتر بهم بده سهون...لطفا...بسه
سهون بخاطر صبور نبودنش اروم خندید و زمزمه کرد:باشه عزیزم...درد داشت بهم بگو
بوسه ارومی به گونش زد و با دادن نگاهش به پایین خیلی اروم یکم از عضوشو وارد بدن گرم کای کرد
کای بخاطر حس جدیدی که داشت سریعا کمرشو کشید بالا و با فشار دادن ناخوناش رو شونه و گردن دوست پسرش با عجز نالید
سهون با شروع یه بوسه سعی کرد ارومترش کنه و با کامل وارد کردن خودش داخل پسر کوچیکتر فقط چند ثانیه مکث کرد
و بعد شروع کرد به ضربه زدن به اون بدن گرم
صداشون غیر قابل کنترل بود
جفتشون مطمعن بودن حسی که دارن خود بهشته
سهون هیچوقت انقدر از سکس لذت نبرده بود و هیچوقت با دیدن صورت عرق کرده کسی حاضر نبود جون بده
و کای...
اون پسر هیچوقت فکرشم نمیکرد سکس بتونه این حسو بهش بده
اون درکی از زمان و مکان نداشت و فقط میخواست اونجور حس کردن سهون تا اخر دنیا ادامه پیدا کنه
وقتی جفتشون نزدیک بودن سهون سرشو برد تو گردن کای و چندبار پشت هم کلمه *عاشقتم* رو به پسر هدیه داد و بعد چندتا ضربه سریع دیگه،سهون با بیرون کشیدن خودش بین پای کای راحت شد و کای وقتی شکم خودشو با کامش خیس کرد با خستگی اسم سهونو نالید
…..
وقتی تن تبدار جفتشون یکم ارومتر شده بود سهون خودشوکنار کای انداخت و بدن خیس پسرو تو اغوشش کشید
دست دیگشو دراز کرد و بی توجه به کثیف بودنشون ملافه حریرو رو جفتشون کشید
نگاهشو به صورت کای داد و با عقب دادن چتریای چسبیده به پیشونیش پرسید:چطور بود؟
کای حتی برای باز کردن چشماش تلاشی نکرد
یکم بدنشو چرخوند و با حلقه کردن دستش دور بدن محکم سهون سرشو رو قلبش جابه‌جا کرد که اون لالایی زیر گوششو بهتر بشنوه:عالی بود...خوشحالم که با تو انجامش دادم اوه سهون.

امیدوارم خوشتون اومده باشه،بابت کم و کاستیاش متاسفم☺منتظر نظرای خوشگلتون هستم🤗🌹

The Ultimate LoveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang