The ultimate love-would you let me...
لبات خیلی بوسیدنین...
لبات خیلی...
بوسیدنین...
لبات...
همزمان با بالا پایین پریدن مثل دیوونهها موهاشو بهم ریخت:خدا...خدا من چرا انقدر احمقم...
کلافه خودشو رو صندلیش انداخت و نگاهشو به دیوار روبهروش داد
دیشب به صورت احمقانهای از لبای کای تعریف کرده بود و اون بچرو انقدر ترسونده بود که بعد شام کای به اتاق پناه برد و کل شب خودشو به خواب زد
حقم داشت...
سهون مثل یه منحرف جنسی رفتار کرده بود
نفس عمیقی کشید و پرونده جلوشو باز کرد
باید یکم حساب شده رفتار میکرد،اگه دوباره کاری مثل کار دیشبش میکرد ممکن بود کایو کامل از دست بده
برنامه سادهای تو سرش چید و سعی کرد رو کارش تمرکز کنه
جدا از کای ادمای زیادی بودن که باید بهشون توجه میکرد
اون روزم مثل روزای دیگه برای دکتر اوه خیلی شلوغ بود
طوری که هنوز چهار ساعت از ساعت کاری مونده بود و اون کاملا خسته شده بود
خودکارشو برگردوند رو میزش
دلش میخواست ببینه کای درحال چه کاره،صبح راضی نبود که خونه تنهاش بزاره ولی کارشم نمیتونست رها کنه
اول فکر کرد کایم با خودش بیاره سرکار ولی بعد با فکر به اینکه حوصله کای با تمام روز نشستن سر میره و یا ممکنه فکر کنه بخاطر نبود اعتماده که سهون تنهاش نمیزاره بیخیال شد
گوشی رو میزشو برداشت و بعد وصل خط اصلیش به خونه زنگ زد
دیشب قبل خواب تمام وسایل تزئینی و چیزایی که ممکن بود برای کای خطر حساب بشنو تو اتاق مهمان چپونده بود و درشم قفل کرده بود
توضیحات کافیو برای طرح خونه به کای داده بود ولی میدونست که اون پسر بر اساس گذشت زمان باید عادت کنه
دیر جواب دادن کای جواب قطعی بود به این نظریش.
صدای یکم هول کای از پشت گوشی به گوشاش رسید:خونه دکتر اوه سهون شی بفرمایید
سهون اروم خندید:لازم نیست شغلمم توش معرفی
کنی...اونقدراهم خاص نیستم
کای با شنیدن صدای سهون یکم سرخ شد چون هنوز اون جمله *لبات بوسیدنین* تو گوشاش زنگ میزد
صداشو صاف کرد و جواب داد:درسته...ببخشید...اخه فکر کردم اینطور نفر پشت خط میفهمه اشتباه تماس گرفته یا نه
لبخند سهون بزرگتر شد:ممنونم این به فکر بودنتو میرسونه
وقتی در جوابش فقط صدای کوچیکی از کای درومد و جوری بعدش بینشون سکوت شد انگار که هیچ حرفی تو دنیا برای زدن وجود نداره
سهون که دلش نمیخواست مکالمشون زود تموم بشه ادامه داد:راستی سلام...اولش سلام ندادم...خیلی بی ادبی بود متاسفم...الان سلام
کای نتونست جلوی لبخندشو بگیره
میتونست متوجه هول بودن دکتر جوون بشه پس بدون پاک کردن لبخندش متقابال جواب داد:درسته...سلام ندادین...سلام
وقتی برای بار دوم سکوت کردن سهون با لحن کلافه
گفت:خب فقط زنگ زدم حالتو بپرسم...مزاحم وقتت
نمیشم...میخواستم ببینم چیکار میکنی همین
کای ناخواسته با اون مکالمه ته دلش داشت قنج میرفت
خیلی از وقتی که یکی نگرانش شده بود میگذشت
و اولین باری هم بودکه یه نفر بخاطر اینکه میخواست خوب باهاش رفتار کنه هول میکرد
اونقدرا هم که دیشب فکرشو میکرد این دکتر اوه عجیب و ترسناک نبود
البته...
عجیب بود،ولی ترسناک نه
سعی کرد خودشم تلاشی برای مکالمه بکنه و انقدر سرد نباشه:نه مزاحمم نشدین..کاری نمیکردم که،بعدشم اینجا خونه خودتونه هروقت بخواید میتونید زنگ بزنید....اممم.....و فکر کنم...از شنیدن صداتون خوشحال شدم
لبخند سهون تاحالا تو زندگیش به این بازی نبود!!
کم مونده بود کنارههای لبش پاره بشن و گونههاش برای همیشه جمع بمون
چیز بیشتری که باعث میشد قلبش توی قفسه سینش شروع کنه هلیکوپتری زدن لحن کای بودکه لبخندشو منعکس میکرد
یکم تو جاش جابه جا شد
این مکالمه یعنی نسبت به گندی که دیشب زده بود هنوزم جای امید برای خودشون وجود داشت:برگشتنی...شام میخرم،چیزی هست که دلت بخواد بخوری؟لطفا نگو هرچی چون..
کای حرفشو قطع کرد: فکر کنم بیبیمباپ و یکم خورشت کیمچی ترکیب خوشمزهای بشه..شما اینطور فکر نمیکنی دکتر اوه!؟
سهون چشماشو بست و همزمان با تکیه دادن به صندلیش دستشو رو قلبش که با این کیوتی و دوست داشتنی بودن کای داشت وایمیستاد گذاشت
اون لعنتی چطور میتونست لفظ دکتراوه رو انقدر شیرین بیان بکنه؟
روزانه هزاران نفر از این اسم براش استفاده میکردن ولی چرا این یکی انقدر جون میگرفت!؟:همینکارو میکنم کایا...بیبیمباپ و خورشت کیمچی...حتما...
کای خنده بی صدایی کرد:شب میبینمتون..
سهون درحالی که با یه مکالمه ساده خلع سالح شده بود مکالمشونو پایان داد:شب میبینمت
گوشیو که برگردوند سرجاش فقط چند ثانیه طول کشید که عین تینیجرا شروع کنه تکون دادن خودش و صدایی از خوشحالی دراوردن
بعد تقریبا سی سال زندگی شرافتمندانه داشت اینطور رفتار میکرد
ولی واقعا مقابل کای دووم نمیاورد،کنترل رفتار و افکارش داشت سخترین کار عمرش میشد
شاید این دقیقا همون چیزی بود که همه عمر منتظرش بود
عشق...
ولی نمیدونست که وقتی از حسای خودش مطمعن بشه کای میزاره که اون رابطشونو پیش ببره یا مجبوره عشق یه طرفرو تحمل کنه!
YOU ARE READING
The Ultimate Love
Fanfictionاسم مینی فیک:عشق نهایی تعداد چپترها:نامشخص کاپل:سکای ژانر:انگست،اسمات،امپرگ،روزمره،درام،سداند نظرات و پیشنهادتون و ارتباط با من: telegram:@SehxaodLi Instagram:loveable.babykitten