The Ultimate Love Part4

361 105 33
                                    

The Ultimate love-loveable

با زدن رمز درو باز کرد و رفت داخل و اولین کاری
که کرد صدا زدن کای بود:کای...من اومدم
کای که توی اتاق بود و سعی میکرد با دراز کشیدن
وقتو بگذرونه سریع نشست و بلند گفت:خوش اومدید دکتر اوه
سهون نایلون غذاهارو روی اپن گذاشت و با دیدن کای رفت سمتش و کمکش کرد تا برگرده تو هال
وقتی کایو نشوند رو کاناپه رفت سمت اتاق ولی
صداشو بالا برد تا کای بتونه سوالشو بشنوه:روزت
چطور بود؟
کای سری تکون داد:عادی...البته یکم حوصله سر بر
بود
سهون کتشو آویزون کرد و بعد پوشیدن لباس خونه
بجای اون لباسای رسمی خسته کنندش به هال
برگشت:متاسفم...ولی خب الان دیگه من اینجام
ناخواسته لبخندی رو لبای کای نشست چون سهون علنا خودشو دلیل عوض شدن حس و حال کای نشون داده بود
وقتی سهون دستاشو شست سریع میزوچید و سعی کرد یکم صمیمیتر برخورد کنه
چون برخالف مکالمه ظهرشون کای بازم ساکت بود:سفارشاتو گرفتم...نمیدونی چقدر تو صف وایسادم،این رستوران خورشت کیمچیاش مثال نداره!
با رسیدن به جلوی کای خم شد و دستشو گرفت تا
کمکش کنه ولی کای که توقع نداشت یکم دستشو کشید عقب
سهون خودشو توضیح داد:بیا بریم شام بخوریم..
پسر جوونتر خیلی شرمنده شد
واکنشش یکم زیادی بود برای همین خودش دوباره
دستشوجلو برد و تو دست سهون گذاشت و با دادن
وزنش رو اون دست قوی بلند شد:اوه حتما...من هم
گرسنمه
سهون نمیتونست ذوقشو پنهون کنه
اونا یه پیشرفت یه شبه داشتن!؟
بعد اون گندی که زده بود واقعا جای شکرگذاری
داشت که کای هنوز بهش لبخند میزد
هرچقدر کم و معذب ولی حداقل با یه لگد به تخماش منحرف خطابش نمیکرد و ازش فرار نمیکرد!
این خوب بود مگه نه؟
با احتیاط کایو نشوند و قاشقیو داد به دستش:سمت چپت تو ظرف برات خورشت کیمچی ریختم،سمت راستتم بیبیمباپه
روبه روی کای نشست و چاپستیکشو برداشت:اروم
اروم بخور
کای مثل چیزی که از بچگی یادش داده بودن اول
دستاشو بهم چسبوند و داشتن غذایی برای خوردنو
شکر کرد
سهون از دیدن پسر جوونی که اونجور به درگاه خدا
داشت دعا میکرد لذت برد
آدم مذهبی نبود..
علمو به خرافات ترجیح میداد چون قابل اثبات بودن
ولی حالا دیدن دعا کردن یه نفر به نظرش کار قشنگی میومد
انقدری قشنگ که با خودش فکر کرد نکنه نیازه اون هم از یکشنبه بعدی بره کلیسا!
وقتی کای غذا خوردن و شروع کرد سهونم متقابلا
شروع کرد به خوردن ولی با فرض اینکه چون کای
نمیتونه ببینتش راحت تمام مدت با لبخند بهش زل زده بود
ولی برخالف ذهنیت سهون کای به راحتی سنگینی
نگاه دکترشو رو خودش حس میکرد و این یکم معذبش میکرد
ولی همون لحظه پیش خودش اعتراف کرد حس بدی نداره!!
تاحالا هیچوقت کسی اینجوری بهش زل نزده بود
چه توی ژاپن،چه وقتی اومد کره...
بخاطر رنگ پوست و بینی بزرگش اولویت زیبایی
نبود و براین اساس هیچوقتم اون حسایی که دکتر
جدیدش،اوه سهون،بهش میدادو تجربه نکرده بود
ولی وقتی دید با وجود اون نگاه سنگین غذا خوردن
سخته نفس عمیقی کشید
قاشقشو اورد پایین ونگاهشو به سمتی که میدونست سهون نشسته داد
بالاخره صدای اعتراضش بلند شد:با وجود نگاه سنگینتون چطوری غذا بخورم؟
سهون کاملا لبخندش جمع شد
صداشو صاف کرد و با کشیدن دستی به پشت سرش با صدای خیلی ارومی که بخاطر بی ادبیش بود جواب داد:متاسفم...دیگه نگاه نمیکنم
سرشو انداخت پایین و با شرمندگی یه تیکه از غذاشو گذاشت دهنش
کای لبخند کوچیکی زد و درحالی که برای خوردن
لقمه بعدیش خم میشد جواب داد:بزارید غذامو
بخورم...بعدش بهم زل بزنید...
سهون فکر کرد اشتباه شنیده !!!!!!
یه ضرب سرشو بلند کرد و با بهت پرسید:چی!؟
کای حتی از صداش میتونست قیافشو حدص بزنه
اروم خندید ولی جوابی نداد
سهون دیگه مطمعن شده بود
اگه یکم تلاش میکرد
میتونست این رابطرو پیش ببره
فقط باید درست رفتار میکرد
رفتار درست و بجا میتونست این پسر اسیب دیدرو مال خودش بکنه




⚠دوستان لطفا اینستامو فالو کنید⚠
حتما حتما❌❌❌❌
چون برای فیکا و وان شاتای بعدیم ازتون نظرخواهی میکنم
اگر نظرات اینستا کم باشه یا ببینم طرفداری نداره نوشته جدیدیو نمینویسم!
لطفا وقتی فالو کردید دایرکت بهم خبر بدید که بدونم از واتپد و از طرفدارای نوشته‌هایید
دوستون داررررم بوووووس بوسسسس❤❤😋

Insta: loveable.babykitten

The Ultimate LoveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora