The Ultimate Love Part1

526 117 15
                                    

The Ultimate Love


Sekai


Drama-Angst-Smut-Mpreg-Romance


Writer [Tomy]

همیشه فکر میکرد کل زندگیش بی معنیه،نفرت انگیزه


هیچ چالشی براش وجود نداشت


بخاطر بی عقلیش افتاده بود تو دسته معلولا و حالا زندگیش از ساده هم ساده‌تر شده بود


تو کشور غریب


بدون خانواده یا دوست


حتی دیگه ادامه تحصیلم غیر ممکن بود


آرزو میکرد ایکاش دوستای بیشتری میداشت تا میتونست باهاشون وقت بگذرونه


یا یه خانواده شلوغ که بتونه از مشکلاتش بهشون بگه


ولی همه این التماسا و خواهشا برای کمک،برای بهتر شدن وضع تا قبل اشناییش با سهون بودن


بعد اون...


حتی گناهاشم خوب بودن
_________________________________________

۲۰سپتامر۲۰۱۹ -دو ساعت قبل از برخورد

با صدای زنگ گوشیش یکم تو جاش وول خورد و از زیر ملافه گرم اومد بیرون


بخاطر هوای خنک پاییزی لبخندی زد و دستشو دراز کرد و بعد گشتن ،گوشیشو پیدا کرد


دکمه قطع صدای زنگو لمس کرد و اروم تو جاش نشست


بدنشو مهمونه کش و قوسی کرد:صبح بخیر همگی


این عادت روزانش بود،دادن یه صبح بخیر گرم به وسایل اتاقکش


دمپاییاشو پوشید و با قدمای ارومی رفت سمت دستشویی


سعی میکرد حواسشو جمع کنه تا خوابالودگی صبحگاهیش باعث آسیبش نشه


همینجوریش تو حالت عادی احتمال آسیب براش دوبرابر بقیه بود چه برسه اول صبح


نمیخواست بی دقتی کار دستش بده


طبق روال هر روز،دوش گرفتن و رسیدن به بهداشت فردیش یک ساعت طول کشید


وقتی از حموم درومد بخاطر برخورد همون نسیم قبلی به بدن خیسش لرزید:به نظر میاد امروز سردتره...باید لباس گرمیو بپوشم
قدمای بلندی برداشت و خودشو به کمدش رسوند


با بازکردن درش دست چپشو اورد بالا و رو لباسا کشید و بعد پیدا کردن جنس دلخواهش انگشتای لاغرشو رو اِتیکت متصل بهش کشید تا از لباس مطمعن بشه


یه بافت شیری و جین ساده‌ای که تو پاهای پرش خوب به نمایش درمیومد


محض احتیاط یه بافت دکمه‌دار که چندین سال پیش از یه حراجی با نصف قیمت برای خودش خریده بود هم روی بافت شیری رنگ قبلیش پوشید ولی دکمه‌های جلوشو باز گذاشت


دقیقا مثل یه سویشرت یا یه کت ولی خب اون همیشه ساده بودنو ترجیح میداد


عصاشو از کنار تختش برداشت و برای پیاده روی صبحگاهی از خونه زد بیرون


یباردیگه تو ذهنش برای خودش یاداوری کرد که تو مسیر برگشت مقداری خرید بکنه


دلش میخواست امروز از اون چروسای* شکری که مغازه اقای هان میفروشه با شیرش بخوره
حتی فکر بهشم باعث شد شکمش با صدای بلندی اظهار حضور بکنه


اروم خندید و عصاشو یکم ارومتر تکون داد و با حس رسیدن به خیابون مکث کرد


وقتی صدایی که مربوط به چراغ بودو شنید سعی کرد از ادمای اطرافش جویا بشه:ببخشید...چراغ عابر قرمزه یا سبز؟


پسر کناریش نگاهی بهش انداخت و با دیدن وضعش اروم خندید و با ارنج به شکم دختر بغلیش زد تا اونم نگاه بکنه


صداشو صاف کرد تا مثلا مودب به نظر برسه و به دروغ گفت:سبزه اقا سبزه...میتونید برید


دختر با تعجب ریز ریز خندید و با راه افتادن کای اروم زد به پسرک:یا...اون که کوره...چرا دروغ گفتی تصادف کنه گردن توعه


برخالف نگرانی کمی که دخترک داشت پسر با اسودگی خندید:به من چه!اون کوره گردن خودشه...بعدم...هیچی نمیشه نهایت میوفته یکم میخند...


با شنیدن صدای ترمز ماشین جفتشون شوکه برگشتن سمت خیابون

*چوروس ( chuross )نوعی شیرینی اسپانیایی
_________________________________________

با تموم شدن شیفتش برای بار اخر تمام پرونده‌هارو چک کرد و بعد گوشزد کردن به پرستارای بی دقتش از بیمارستان زد بیرون


خیلی خسته بود
امروز قرار بود فقط دوتا عمل داشته باشه ولی بخاطر وضعیت اورژانسی پیش اومده پنج تا عمل انجام


داده بود


اهی کشید و سوار ماشینش شد و راه افتاد


شرط میبست تا الان خبر آتیش سوزیه برج کِی(k) همه جا پخش شده


خب حقم داشتن
کی فکرشو میکرد اون برج بزرگ و باشکوه بخاطر بی دقتی اونجور از بین بره


سرشو با تاسف به طرفین تکون داد و همزمان با افتادن تو اتوبان رادیوشو روشن کرد


به سختی میتونست چشماشو باز نگه داره و خمیازه‌های پشت همش که باعث جمع شدن اشک میشدن هیچ کمکی به بهتر کردن اوضاع نمیکردن
اون هنوز شامم نخورده بود ولی خستگیش انقدری بود که متوجه صدای شکمش نشه


وقتی وارد محدوده مرکز شهر شد سرعتشو بالاشو نگه داشت


نمیخواست حتی یک ثانیه هم دیرتر برسه


با خمیازه‌ی هزارم به ناچار با انگشت شصت و اشارش چشماشو مالید تا بتونه جلوشو ببینه


وقتی دستشو پایین اورد اولین چیزی که به چشماش خوردن عابری بود که با وجود چراغ قرمز وسط خیابون بود


قبل اینکه بتونه ماشینو که سرعت زیادی هم داشت با کوبیدن پاش رو ترمز و کج کردن فرمون نگه داره بخاطر کج شدن ماشین بجای ضربه مستقیم فقط گلگیرش برخورد شدیدی با پسر کرد

The Ultimate LoveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon