part 5:

1.5K 257 54
                                    

*اگر کسی فیک رو میخونه و اسمات دوست نداره تا جایی که مشخص میکنم نخونه*

لباشو جدا کرد و دوباره توی چشماش نگاه کرد ایندفعه خیس بودن .
دستاشو سمت تیشرتش برد و سعی کرد درش بیاره: ته ..تهیونگ هق خواهش میکنک تم ..تمومش هق کن لط هق فا
بدون این که به صداش توجهی بکنه،دستای ظریف پسر رو بالا برد و تیشرتو تو تنش پاره کرد
چه بدن سفیدی!
لباشو روی شکم نرمش گذاشت و بوسه ی ریزی روش کاشت .
با نوک انگشتاش روناشو نوازش میکرد و سرتاسر شکمشو بوسه میزد
جونکگوک لباشو بهم چفت کرده بود که صدایی از خودش ایجاد نکنه
بالا اومد و به صورت سرخ پسر زیرش نگاه کرد: هیی بیبی داری جلوی خودت میگیری؟
با شصتش لبشو بیرون کشید و خودش اونا رو به دندون گرفت صدای ناله های ریزش توی دهن تهیونگ خفه میشد ..
نفس داشت کم می آورد با مشتای کوچولوش به سینه اش زد تا اون رو متوجه خودش کنه
ازش جدا شد و گذاشت نفس بگیره به لبای سرخش که درحال خریدن اکسیژن بودن
شلوار کوک رو درآورد و گازی به کشاله ی رونش زد و همون قسمت رو مکید
به هق هقای پسر اهمیتی نداد و باکسر خودش و اون رو هم در آورد و آخرین پوشش رو از جفتشون گرفت: ته لطفا التماست میکنم نکن تمومش کن
تهیونگ: هیسس فقط صدای ناله ات بیاد فقط همین
چشاش خمار و صداش بم تر شده بود و هنوز مستی از سرش نپریده بود: باکره ای؟
سرشو به نشونه ی آره تکون داد و باعث نیشخندی روی لبای پسر بزرگتر شد: اوه بانی خیلی قراره دردت بیاد
پاهای پسرک رو بلند کرد و دور خودش انداخت
خودش رو تنظیم کرد و بدون هیچ هشداری وارد پسرک شد
جونکگوک چند ثانیه از درد زیاد تو شک بود و وقتی به خودش اومد جیغ و زجه های بلندش کل عمارت رو برداشته بود
تهیونگ ضربه های خشنش رو بدون توقف شروع کرد
خم شد و لبای پسر رو بوسید و یکم از صدای ناله هاش کمتر کرد
سریع و محکم ضربه میزد ،بدون هیج صبری!
جونگکوک با صورت گریونش سعی کرد جلوی مرد رو بگیره: درد داره ت ..مومش کن
تهیونگ: هیش اشکال نداره بیب
وقتی احساس کرد به اوجش نزدیکه سریعتر ادامه داد و گذاشت توی کوک خالی بشه
خودشو کنارش روی تخت پرت کرد،بغلش کرد و چشماش رو بست..

*اسمات اینجا تموم میشه بقیه رو بخونید راحت باشید*

درد..درد داشت.مثل خوره بدنش توسط دردی که داشت خورده میشد
احساس پوچی کل وجودشو گرفته بود...کنترل اشکاش دست خودش نبود براش سخت بود ..
به خاطر کمرش زودتر از تهیونگ بیدار شده بود و حس بی حالی کل وجودش رو گرفته بود
نمیدونست واقعا خون داره ازش میره یا یک توهم پوچه،دستایی که دورش محکم حلقه شده بودن اجازه نمیداد حتی یک اینچ هم تکون بخوره،انقدر به سقف زل زد و اشک ریخت که حتی متوجه نشد کی دوباره به خواب فرو رفت .

چشامشو باز کرد
ساعت چند بود؟دیر که نشده بود؟
باید حرکت میکردن نکنه خواب مونده باشن .
از جاش بلند شد و نگاه به وضعیتشون کرد،تازه متوجه کارایی که کرده بود شد دستشو توی موهاش کرد: لعنتی
یه دست لباسا هول هولکی پوشید و خودشو سریع به دکتر رسوند: جونکگوک..بیا بریم بالا باید درمانش کنی
_چشم ارباب میرم وسایلم رو بیارم
سرشو تکون داد و وارد اتاق شد
پسر لخت بود و تهیونگ از این خوشش نمیومد که یکی دیگه هم بدنه کوک رو ببینه اما برای درمانش اینکار نیاز بود
وقتی دکتر وارد اتاق شد و پسرک رو درمان کرد نگاهای ناراحت و عصبانی هم به مرد مینداخت: آقای کیم
تهیونگ: بله؟حالش خوبه؟
دکتر نگاهی بهش انداخت و مشغول جمع کردن وسایلش شد: مشکلی نداره به خاطر اولین بار و همینطور خشن بودن رابطتون بوده لطفا از دفعه ی بعد دقت کنید،براش چندتا قرص و پماد نوشتم و میگم تهیه کنن لطفا با دقت اونارو بهشون بدید تا استفاده کنن و همینطور مراقب وعده های غذاییش باشید..
تهیونگ: باشه از این به بعد حواسم هست،ممنون
دکتر سر تکون داد و از در بیرون زد
مرد سمت حموم رفت وان رو پر کرد، جونکگوک رو بغل کرد و وارد وان کرد
سرشو به گوشه اش تکیه داد چون خواب بود تعادلی نداشت..شامپو بدن رو برداشت و یکم کف دستش ریخت
آروم آروم میشستش و تمام تلاشش رو میکرد که پسر رو بیدار نکنه
کارش که تموم شد لای حوله پیچوندش و از حموم بیرون اومد
لباسای جدید تنش کرد و یه پالتو هم کنار گذاشت
خودش هم دوش سریعی گرفت و آماده شد
پایین اومد: صبحونه رو آماده کنید،تو ماشین میخوریم وقت کافی نداریم
_چشم ارباب
تلفنش رو برداشت و با نامجون تماس گرفت
نامجون: بله تهیونگ؟
تهیونگ: کجایید؟
نامجون: من و جین یه رب دیگه حرکت میکنیم،جیمین و یونگی پنج دقیقه پیش رفتن و هیونا و هوسوک هم پنج ده دقیقه دیگه حرکت میکنن شما کجایین؟
پسر نگاهی به اطرافش کرد: یکم دیگه حرکت میکنم،مراقب باشید همو وسط جنگل میبینیم
نامجون: تو هم مراقب باش ته اها مراقب کوک هم باش
تهیونگ با تعجب پرسید: کوک؟
نامجون: دیروز پیام داده بودی بیایم اینجا که باهم آشنا بشیم ما هم اومدیم وقتی تو نبودی خودمون باهم آشنا شدیم
پسر با یادآوری دیشب سرش رو تکون داد: آها،میبینمت
گوشیو قطع کرد و سمت یکی از بادیگاردا رفت: همه تو خونه میمونن حواست باشه یشینگ و همینطور برو کلاب ادرسشو میفرستم پول زیادی هم با خودت ببر دیشب نتونستم حساب کنم
_بله قربان هرچی شما امر کنید
از خونه بیرون رفت،یه دور ماشینو چک کرد و مطمئن شد همه چیز رو گذاشته
سمت اتاقش رفت و جونکگوک رو بغل کرد: پالتویی که روی تخت گذاشتم رو بیار،دارو هارو هم که دکتر تجویز کرده یادت نره
خدمتکار سرتکون داد
پسرک رو روی صندلی گذاشت و کمربندشو بست و مراقب بود که آفتاب به صورتش نخوره
کاپشن و داروهارو از خدمت کار گرفت و صندلی‌های عقب گذاشت..
گوشیشو برداشت،سوار ماشین شد و حرکت کرد.

بدنش رو یکم تکون داد و خواست غلت بخوره که فهمید نمیتونه چشاشو باز کرد و به دور اطرافش نگاه کرد .
تو ماشین بود.. اونم با تهیونگ ..
ترس وحشتناک بدی سراغش اومد اون تازه میخواست از درد شلاق هایی که خورده بود خلاص بشه حالا این بلا هم سرش اومد: بیدار شدی بلاخره
تمام حواس پسرک روی جایی بود که داشتن میرفتن: ک ..کجا دار ..یم می ..ریم؟
تهیونگ: مهم نیست..بهش فکر نکن،فقط پیش من بمون یا همونایی که دیشب باهاشون آشنا شدی
جونگکوک: هیونگا و نونا؟
تعجب کرد مثل این که شیرینی کوک باعث شده بود حسابی تو دل دوستاش جا بشه: آره،الانم صبحونه ات بخوره پشته،صبر کن برات میارم
یه لحظه سمت عقب خم شد، سبد صبحونه رو برداشت و روی پای پسرک گذاشت: شروع کن
جونگکوک گشنش بود..ولی نگاهی به پسر کنارش انداخت..اون خورده بود: خو ..دت صبحونه خور ..دی؟
تهیونگ: نه؟
جونکگوک سبد رو پایین گذاشت و از توش دونه دونه خوراکی هارو درآورده و آماده کرد
یکم خودش خورد و بعد یه لقمه سمت تهیونگ گرفت و فقط به این دلیل که از گشنگی چشماش ضعف نره و خود کوک نمیره
تهیونگ: این چیه؟
جونگکوک: مگه نگفتی صبحونه نخ..وردی؟
مرد با گیجی سرشو تکون داد
دستشو جلوی دهنش برد و منتظر شد ته دهنش رو باز کنه تا بتونه لقمه بهش بده ...
بعد از این که صبحونه رو تموم کردن کوک کامل جمعش کرد و دوباره گذاشتش سر جاش
به بیرون خیره شد،درد داشت ولی به روی خودش نیاورد.کی تموم میشد؟!
_______________________________________

سلامم
خب اینم از این
میرم دیگه حرف نمیزنم خیلی خدانگهدارتون دوباره میام پیشتون💓

DestructionWhere stories live. Discover now