قسمت هفدهم: "ماساژور هورنی"
قبل از هرچیزی بگم... لطفا ووت بدید چون سر این پارت بفاک رفتم🙂🤝🏻
نمد چی شد که این شد ولی امیدوارم خوشتون بیاد.
کامنت بزارید و بهم بگید خوب شده تا به زندگی امیدوار بشم هققق =-=
همین بای-___________
از ترس به سینک روشویی چسبیده بود و میخواست هر جور شده خودشو بکنه توی چاه توالت تا رئیس جئون دستش بهش نرسه. جونگکوک بدون اینکه از جاش تکون بخوره به در دستشویی تکیه داده بود و با نگاهی ترسناک به دستیارش خیره شده بود. بعد از چند دقیقه که برای تهیونگ مثل ساعت ها گذشت جونگکوک با تن صدای خیلی آرومی صحبت کرد.
- چرا باهاش لاس زدی در حالی که داریم ازدواج میکنیم؟ باید اینو در نظر میگرفتی شاید برامون جاسوس گذاشتن.
شقیقه هاشو ماساژ داد و گذاشت پلک هاش روی هم بیوفته. تهیونگ یک تصمیم یهویی و اساسی گرفت. کلا تهیونگ یا ریسک نمیکرد یا اگر میکرد در شرایط عجیبی دست به این کار میزد. مثلا توی دستشویی عمومی رستوران. به ترسش غلبه کرد و یک قدم به رئیس عصبیش نزدیک تر شد و خطر مرگ رو به جون خرید. حدس اینکه این آرامش قبل از طوفانه خیلی سخت نبود. جونگکوک سرش رو بالا اورد و به تهیونگ نگاه کرد و باعث شد دستیار گیج بشه. نه خشمی بود نه بیخیالیای بلکه چیزی بیشتر بود. به نظر میومد طوفان برای همون لحظهای بود که بازوش کبود شد و الان رئیسش به مرحله آرامش رسیده.
در اصل جونگکوک اولش عصبانی شد ولی این حق رو از خودش گرفت چون نمیتونست تهیونگ رو مجبور به کاری کنه دلش میخواست. هر چقدر هم دنبال خودش میکشوندش نمیتونست گرایش دستیارش رو عوض کنه و این قلبشو به درد میورد. قطعا اون دختر زشت برای تهیونگ جذاب تر از رئیس بداخلاقیه که اونو به ازدواج اجباری مجبور کرده. این افکار تا جایی ادامه پیدا کردن که دیگه جایی برای دیگر چیز ها باقی نموند و مغزش بنری به مضمون "تهیونگ عن خودشم حسابت نمیکنه" نصب کرد.
تهیونگ فهمید که جونگکوک حالش خوب نیست چون متوجه شد رئیسش سعی داره جلوی گریه کردنش رو بگیره. همیشه قبل از اینکه گریه کنه دماغش قرمز میشد حتی اگر چشم هاش نشون نمیداد بینیش قرمز میموند و آلارم میداد که قراره جونگکوکیِ دلشکستهی ما گریه کنه.
مثل وقتی که کوانهی بهش گفت که یه همجنس باز کثیف و هرزهاس و بعد از چند دقیقه که جونگکوک به سمت دستشویی رفت ، اون بینی قرمز بهش فهموند بیشتر از چیزی که تصورشو کنه حرف های کوانهی روی رئیسش تاثیر گذاشته که جونگکوک به خودش اجازه داده توی شرکت گریه کنه. چون رئیسش کسی نبود که اینقدر راحت بزاره حرف های بقیه روش تاثیر بزارن و دفعهی اول هم نبود که اینو بهش میگفتن ولی حدس میزد فریاد زدن این حرف ها جلوی کارمند هاش ، کسایی که بهش احترام میزاشتن توسط یکی دیگه براش کمی سنگین و آزار دهنده بوده.
YOU ARE READING
The Proposal | VKOOK | Completed
Fanfiction「 خواستگاری 」 • کامل شده • • ژانر: عاشقانه، کمدی، دارای محدودیت سنی . . خلاصه: تهیونگ توی کل زندگیش عاشق این بود که ویرایشگر بشه و بخاطر همین هم به سئول اومده بود، دانشگاه خوب، تحصیلات خوب و شاید یک شغل خوب؟ همهچیز خوب تا زمانی که اون جادوگر اس...