• کاراملِ کوکی نق‌نقو •

14.4K 1.6K 651
                                    

قسمت بیستم: "کارامل کوکی نق‌نقو"


- لعنت بهت میشه‌... میشه وقتی داری تمیزم میکنی.. عاح تهیونگ ودف داری چکار میکنی؟

جونگکوک صبرش تموم شد و بلند داد کشید و صداش توی فضای حموم اکو شد. تهیونگ مثلاً داشت کمک می‌کرد ورودی جونگکوک رو تمیز بکنه ولی در عوض داشتن به جاهای باریک میرسیدن و رئیس جئون توانایی یک راند دیگه بعد از سکس طولانی دیشبشون نداشت. با غیض عقب کشید و تهیونگ رو به طرف دیگه‌ی وان هول داد و تهیونگ فقط لب هاشو آویزون کرد.

- من فقط داشتم سعی می‌کردم کمکت کنم.

بعد از چشم غره ای که به تهیونگ رفت مشتی از آب کفی رو توی صورت پسر پرت کرد و دستیار از سوزش چشمش فریاد کشید. جونگکوک سعی کرد از وان بیرون بیاد ولی کمر دردی که امونش رو بریده بود مانع می‌شد حتی یک سانتی متر تکون بخوره. به هر حال کارشون تموم شده بود و دیگه قصد داشتن از حموم بیرون بیان.

تهیونگ از توی وان پر از آب که الان مملو از کف و آب صابون بود ، بلند شد و جونگکوک با دیدن دیک شل و ول دستیار چهره‌اشو جمع کرد و با عصبانیتی که دلیلش رو خودش هم نمیدونست نگاهشو از تهیونگ گرفت.

- یا! چرا اینجوری نگاش میکنی؟ دیگه شق نمیکنه واست؛ بهش برخورد.

تهیونگ با دلخوری ساختگی غر زد و جونگکوک تکه تکه و هیستریک خندید.

- هه...هه... واقعا؟ بهش برخورد؟ میخوای نازیش کنم خوب بشه؟ پدرسگ! دلم میخواد با همین شلنگ لعنتی تهشو ببندم تا بهش خون نرسه و خودش مثل ناف بچه‌ی یک هفته‌ای بیوفته.

عصبانیت و غرغر های جونگکوک فرصت نفس کشیدن به تهیونگ نمیداد و از لحن رئیسش تمسخر می‌چکید. در حین تهدید کردن شلنگ نقره‌ای رنگ دوشی که بالای سرشون بود رو تکون میداد و رنگ تهیونگ با هر کلمه یک درجه روشن‌تر میشد و روبه سکته میرفت.

- حداقل قبل از اینکه دیکمو شکنجه کنی ، یه درخواست ازت دارم...

چشم هاشو ریز کرد و تهیونگی که دوباره توی وان نشست رو زیر نظر گرفت. دست به سینه شد و سرشو به معنای اینکه درخواستت چیه تکون داد. شاید به سرش زد و دلش خواست اون لعنتیه کینگ سایز رو قطع بکنه پس تصمیم گرفت گوش بده ببینه‌ دستیارش چی میگه. سر تهیونگ بالا اومد و با چشم های پاپی طور به رئیسش خیره شد.

- دوباره با اون لبای خوشگل و آدامسیت برام ساک بزن ، طوری که از لذت ، روحم از بدنم جدا بشه.

تهیونگ جوری این کلمات رو به زبون میورد که انگار داره کتاب شعر بچگانه میخونه و هیچکدوم از این کلمات درتی نیست و همین بدجور روی اعصاب تحریک شده‌ی جونگکوک بود. نفسش رو با خشم ، مثل یک بوفالوی وحشیِ اسپانیایی بیرون داد و با چشم های قرمز و خسته به تهیونگ خیره شد.

The Proposal | VKOOK | Completed Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin