part 26

38 9 4
                                    

رو صندلی پشت میز نشسته بودم و مدادا رو رو کاغذ حرکت میدادم تا یه لباس جدید طراحی کنم. آیدنم پشتم رو تخت نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد. مامانش بود. بعد این که تقریبا یه 50 باری کلمه ی باشه رو تکرار کرد گوشیو قطع کرد.

اومد از پشت بغلم کردم و سرشو فرو کرد تو موهام.

خندیدم و مداد رو گذاشتم رو میز و بین دستاش برگشتم طرفش.

لباشو بوس کرد و گفتم:
- چی میگفت؟

آیدن بدون این که ازم جدا شه جوابمو داد.

آیدن- میخواد یه شام خانواده ای با هم بخوریم.

اریک میدونست ولی هنوز به مامانم نگفته بودم که آیدن دوست پسرمه. سعی کردم‌ نگرانیمو بهش نشون ندم.

با یه لبخند بزرگ بهش گفتم:
-به نظرت موهامو برم کوتاه کنم و رنگشو عوض کنم؟

دماغشو مالید به دماغم و گفت:
-چرا که نه برو.‌

همون کارو کردم. عصر رفتم آرایشگاه و موهامو تا رو شونه هام کوتاه کردم و قهوه ایشون کردم. با هایلایتای نسکافه ای.

یه روز قبل قرار شاممون به مامانم زنگ زدم. بهش گفتم که ما با هم قرار میزاریم تا بدونه و اونجا جلوی بقیه یهو با این قضیه رو به رو نشه. فکر کنم ازم توقع بیشتر از اینو هم نداشت چون ناراحت نشد و فقط برامون آرزوی خوشبختی کرد.

بالاخره اون شب رسید. دست آیدنو فشردم و با هم وارد رستوران شدیم.

الیزابت و اریک و کوین رو دیدیم که رو یه میز نشستن. رفتیم طرفشون و بعد سلام و احوال پرسی کنارشون نشستیم. یکم بعدشم مارگارت و مایکل و آیلین اومدن.

بین آیلین و آیدن نشسته بودم. آیلین با لحن بچگونش یه ریز داشت دم گوشم حرف میزد.

آیلین- الان که شما با هم زندگی میکنین یعنی ازدواج کردین؟

با خنده و آرامش جوابشو میدادم.

- نه. چون همو دوست داریم با هم زندگی میکنیم که پیش هم باشیم. مثل تو و مامانت و مایکل.

با چهره ی متفکری گفت:
- یعنی شمام قراره مثل اونا نینی بیارید؟

همه زدن زیر خنده و آیدن با چشمای گشاد شده گفت:
- من از چی جا موندم؟

مارگارت دستشو تو هوا به نشونه ی نفی تکون داد و گفت:
- میخوایم بچه به سرپرستی بگیریم.

آیدن- بیخیاال. همیشه خبرا دیر به دست من میرسه.

مایکل با لبخند گفت:
- نگفته بودیم چون هنوز کاراش درست نشده.

الیزابت با لبخند گفت:
- مبارکه. آیلین خواهر دوست داری یا برادر؟

آیلین دستاشو کوبوند به هم و گفت:
- خواهر. که پیش خودم بخوابونمش.

Be who you want to beWhere stories live. Discover now