part 19

37 7 9
                                    

با غر سوار ماشین آیدن شدم و اون راه افتاد.

آیدن- سلام. چرا انقدر دیر کردی؟

انگار که منتظر همین سوالش بودم که تا پرسید تند و پشت سر هم شروع کردم به بیرون ریختن کلمه ها از دهنم:
- اینا منظورشون از کارآموز چیه؟ یکی که همه کارای الکیو بریزن سرش؟ من نمیفهمم مرتب کردن میز ماریا یا قهوه گرفتن واسه الیور چه ربطی به طراحی لباس داره. بلا که دیگه بهم میگه پوشک بچم تموم شده برو بخر و بیا. مسئول عن بچه هاشونم من باید باشم؟ نوکر میگرفتن دیگه چه کاریه.

آیدن همونجور که می خندید پشت چراغ قرمز وایساد و برگشت طرفم.

آیدن- باشه آروم باش. اینا خودشونم یه زمانی کارآموز بودن. دارن عقده هاشونو خالی میکنن فقط.

هوا تاریک شده بود و تابلوهای ال ای دی مغازه ها روشن شده بود.

- تو چی؟ امروز رفتی باشگاه؟

چراغ سبز شد و دوباره راه افتاد.

آیدن- آره. یه دو سه ساعتی رفتم‌.

از توی کیفم ساندویچ همبر نیمه خوردمو در اوردم و به آیدن گفتم:
- میخوری؟

آیدن- من غذای چرب نمیتونم بخورم. مربیم قدغن کرده.

گازی به ساندویچم زدم و با اخم گفتم:
- توعم با این مربی رو مخت.

از گوشه ی چشم لبخند زدنش و دیدم ولی خودش چیزی نگفت.

- آیدن؟ مطمئنی از کاری که میکنی؟

گیج پرسید:
- کدوم کار؟

نفسمو فوت کردم بیرون و گفتم:
- کیک بوکسینگ. از روز مسابقه تا حالا فکرم درگیره. خیلی خطرناکه. نمیشه بیخیالش شی؟

با لحن آرومی گفت:
- مثل اینه که من به تو بگم بیخیال رویای طراح لباس شدنت شو. مراقب خودم هستم نگران نباش.

دیگه تا وقتی که برسیم خونش چیزی نگفتیم.

خونه که رسیدم لونا رو دیدم که تو آشپزخونه داره میز شامو میچینه.

لونا- سلام عزیزم. برو لباساتو عوض کن بیا شام بخوریم.

کیفمو رو مبل انداختم و معذب گفتم:
- کاش از قبل خبر میدادی. من شام خوردم.

دستشو تکه داد به میز و گفت:
- از اونجایی که تو یه خونه زندگی میکنیم فکر کردم خودت صبر میکنی شامو با هم بخوریم.

سوفیا و دیوید هیچوقت برای من صبر نمیکردن. برای همین فکر میکردم لونا هم خودش تنها غذاشو میخوره.

کتمو در اوردم و گذاشتم کنار کیفم.

همونطور که به طرف آشپزخونه میرفتم گفتم:
- متاسفم. به جاش تا وقتی تو غذاتو میخوری قهوه درست میکنم که بعدش با هم بخوریم.

Be who you want to beTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang