part 10

43 14 14
                                    

مثل همیشه که وقتی رو در رو با یکی دعوام میشد بغض می کردم بغض کردم. نازک نارنجی نبودم ولی از بچگی مامان بابام تقریبا هر روز جلوی چشمام با هم دعوا می کردن. خیلی دوران سختی بود برام و همین منو حساس کرده بود.

گوشیشو از جیب شلوارم در اوردم و پرت کردم تو سینش که افتاد زمین.

- بیا اینم از گوشیت.

بعدم رومو کردم اون ور و برای این که از جلو چشماش فرار کنم بدون این که حتی بدونم بالای پله ها چیه از پله ها رفتم بالا.

صدای دادای مامان بابام‌ میپیچید تو گوشم. صدای خورد شدن وسایل.

بالای پله ها که رسیدم رو همون پله ی اول نشستم و دستامو گذاشتم رو زانوم و سرمو توش قایم کردم. عادت کرده بودم. این که موقع دعوا فرار کنم و یه گوشه خودمو قایم کنم. چند قطره اشک از چشمام ریخت و سریع پاکشون کردم.

صدای قدماشون باعث شد سرمو بالا بیارم و آیلینو ببینم که داره دست آیدنو میکشه و میارتش پیش من.

به من که رسیدن آیلین هولش داد جلو و گفت:
- ازش معذرت خواهی کن دیگه.

آیدن- کارامل ما با هم دعوا نکردیم.

یاد بگیر. اون کوچولو از تو شعورش بیشتره.

به خاطر این کار آیلین یه لبخند رو لبم قرار دادم و گفتم:
- آره عزیزم ما که با هم دعوا نکردیم. داشتیم سر به سر هم‌ میزاشتیم.

اون یه جور نگام کرد که درسته بچم ولی خر که نیستم.

دستاشو تو سینش جمع کرد و لب ورچید.

آیلین- اگه با هم آشتی نکنین منم قهر میکنم. به مامانم هم میگم.

آیدن هوفی کشید و بی حوصله گفت:
- معذرت میخوام النا.

آیلین منتظر به من نگاه کرد. چیه. نکنه منم باید معذرت خواهی کنم. عمرا.

ولی اون انقدر بهم نگاه کرد که بالاخره منم تسلیم شدم و گفتم:
- معذرت میخوام آیدن.

آیلین دستاشو زد بهم.

آیلین- آفرین. با هم مهربون باشید. حالام همدیگه رو بغل کنین.

آیدن- کارامل آدم‌ بزرگا نمی تونن همینجور الکی همو بغل کنن.

آیلین گیج پرسید:
- چرا نتونن؟

- چون اونا فقط کسایی که دوستشون دارنو بغل میکنن.

آیلین- یعنی شما همو دوست ندارین؟

هوف. فسقل بچه چقدر سوال میپرسه‌.

- چرا. ما با هم دوستیم.

آیدن داشت نگام می کرد. فکر کنم فهمیده بود که گریم گرفته و از قیافش میشد یکم پشیمونیو احساس کرد. فقط یکم. پسره ی بی شعور.

Be who you want to beOù les histoires vivent. Découvrez maintenant