part 7

48 12 8
                                    

به پارک که رسیدم آیدنو دیدم که رو تاب نشسته و با ویلو که رو پاهاشه بازی می کنه.

رفتم طرفش و از صدای خش خش کفشم که برگ های رو زمینو له می کرد، متوجه حضورم شد. سرشو بلند کرد و گفت:
- اومدی؟

اوهومی گفتم و خم شدم به طرف ویلو و شروع کردم به ناز کردنش.

- منم خیلی دوست داشتم سگ داشته باشم ولی سوفیا نمیزاره.

قیافشو نمیدیدم و نمیدونستم چه ری اکشنی نشون داده.

آیدن- سوفیا کیه؟

- زن بابام.

گفتم و رفتم رو تاب کناریش نشستم.

آیدن- عا. آدما که سنشون میره بالا دیگه حوصله این چیزا رو ندارن.

- ولی اون ۲۶ سالشه.

تعجب کرد ولی سعی کرد خیلی اینو نشون نده. برای همین بلند شد و بعد این که ویلو رو گذاشت تو بغلم رفت پشت سرم و گفت:
- میخوای هولت بدم؟

جملش سوالی بود ولی بدون این که منتظر جوابم بمونه شروع کرد به هول دادنم. ویلو رو محکم تر گرفتم بین دستام تا نیفته. خیلی ریزه میزه بود.

- مگه ویلو نمی خواست پیاده روی کنه؟

آیدن- اون هنوز خیلی کوچیکه نمیتونه.

تعجب کردم‌. پس چرا بهم گفت میخواد ببرتش پیاده روی؟ ترجیح دادم ازش نپرسم تا دوباره بحثمون نشه.

آیدن- بچه بودی میخواستی خواننده شی. شدی؟

از یادآوری بچگیامون لبخند رو لبم قرار گرفت. اون حتی یادش بود که من میخواستم چیکاره شم.

- نه. دارم طراح لباس میشم. تو چی؟ خلبان شدی؟

منم یادم بود.

آیدن- نه. اون فقط یه چیزی بود که تو بچگی پروندم. فعلا بیکارم.

- بیکاری؟‌

آیدن- قبلا کیک بوکسینگ کار میکردم ولی یه سری اتفاقا افتاد که ولش کردم.

سرمو چرخوندم طرفش و با کنجکاوی پرسیدم:
- چه اتفاقی؟

چون چرخیده بودم طرفش یه لحظه تعادلمو از دست دادم و نزدیک بود بیفتم که تابو نگه داشت و بازومو گرفت.

آیدن- مراقب باش.

بعد اومد ویلو رو ازم گرفت.

آیدن- تو که هیچی ولی ویلو ممکن بود آسیب ببینه.

پیچوند و جوابمو نداد. کنجکاو شدم که چیو داره قایم می کنه. البته عادی بود که نخواد به من بگه.

وقتی دید رفتم تو فکر با سوالش خواست جو رو عوض کنه:
- چرا خواننده نشدی؟

با پام تابو آروم به جلو عقب حرکت دادم.

Be who you want to beTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang