به پارک که رسیدم آیدنو دیدم که رو تاب نشسته و با ویلو که رو پاهاشه بازی می کنه.
رفتم طرفش و از صدای خش خش کفشم که برگ های رو زمینو له می کرد، متوجه حضورم شد. سرشو بلند کرد و گفت:
- اومدی؟اوهومی گفتم و خم شدم به طرف ویلو و شروع کردم به ناز کردنش.
- منم خیلی دوست داشتم سگ داشته باشم ولی سوفیا نمیزاره.
قیافشو نمیدیدم و نمیدونستم چه ری اکشنی نشون داده.
آیدن- سوفیا کیه؟
- زن بابام.
گفتم و رفتم رو تاب کناریش نشستم.
آیدن- عا. آدما که سنشون میره بالا دیگه حوصله این چیزا رو ندارن.
- ولی اون ۲۶ سالشه.
تعجب کرد ولی سعی کرد خیلی اینو نشون نده. برای همین بلند شد و بعد این که ویلو رو گذاشت تو بغلم رفت پشت سرم و گفت:
- میخوای هولت بدم؟جملش سوالی بود ولی بدون این که منتظر جوابم بمونه شروع کرد به هول دادنم. ویلو رو محکم تر گرفتم بین دستام تا نیفته. خیلی ریزه میزه بود.
- مگه ویلو نمی خواست پیاده روی کنه؟
آیدن- اون هنوز خیلی کوچیکه نمیتونه.
تعجب کردم. پس چرا بهم گفت میخواد ببرتش پیاده روی؟ ترجیح دادم ازش نپرسم تا دوباره بحثمون نشه.
آیدن- بچه بودی میخواستی خواننده شی. شدی؟
از یادآوری بچگیامون لبخند رو لبم قرار گرفت. اون حتی یادش بود که من میخواستم چیکاره شم.
- نه. دارم طراح لباس میشم. تو چی؟ خلبان شدی؟
منم یادم بود.
آیدن- نه. اون فقط یه چیزی بود که تو بچگی پروندم. فعلا بیکارم.
- بیکاری؟
آیدن- قبلا کیک بوکسینگ کار میکردم ولی یه سری اتفاقا افتاد که ولش کردم.
سرمو چرخوندم طرفش و با کنجکاوی پرسیدم:
- چه اتفاقی؟چون چرخیده بودم طرفش یه لحظه تعادلمو از دست دادم و نزدیک بود بیفتم که تابو نگه داشت و بازومو گرفت.
آیدن- مراقب باش.
بعد اومد ویلو رو ازم گرفت.
آیدن- تو که هیچی ولی ویلو ممکن بود آسیب ببینه.
پیچوند و جوابمو نداد. کنجکاو شدم که چیو داره قایم می کنه. البته عادی بود که نخواد به من بگه.
وقتی دید رفتم تو فکر با سوالش خواست جو رو عوض کنه:
- چرا خواننده نشدی؟با پام تابو آروم به جلو عقب حرکت دادم.
KAMU SEDANG MEMBACA
Be who you want to be
Romansaکاش یه پاکن و یه مداد بود که میشد باهاش یه چیزاییو از زندگیت حذف کنی و یه چیزاییو بهش اضافه کنی.. توی جای اشتباهی از زندگیم وایسادم و فقط عقربه های ساعتن که دقایقو طی میکنن. بعضی وقتا به این فکر میفتم که خوشحالیام بیشتره یا ناراحتیام؟ ولی هیچ وقت به...