Chapter 2

1K 322 174
                                    

وارد قسمت عکس چپتر بشین و لینک یوتیوب گذاشتم و بزنین تا پخش بشه و همراه آهنگ این چپتر رو بخونین~
—————————————
از در های بزرگ و باشکوه شرکت عبور کرد و با برخورد باد گرم تابستون روی صورتش لبخند آرومی زد و قدم برداشت.صدای جیک جیک های کبوتر های داشتن وارد خلسه ی آرامشش میکردن که با بلند شدن صدای آهنگ راک ژاپنی که برای توکیو غول بود؛ از قسمتی که پیست اسکیت وجود داشت کمی قدم هاش رو سرعت داد تا اون پست اسکی توی میدان دیدش باشه.همون پسر بود.همون پسری که اجوشی صداش کرده بود.تابش رو در آورده بود و با تمام قدرتی که داشت چرخش هاش رو انجام میداد.با رسیدن آهنگ به قسمت تندش اون پسرک سرعتش رو بالا برد از سر بالایی بالا رفت و روی هوا با چسبوندن قوزک پاهاش بهم چرخش سه دوری زد و دوباره چرخ های اسکیتش زمین رو لمس کردن.

اون آهنگ ها با ریتم تندش برای چانیولی که پلی لیستش رو آهنگ های بتهون و هانس زیمر تشکیل داده بود شبیه این بود که چانیول یک تابلویی با نقوش طلایی و سفیده و بکهیون همون رنگ اَکرولیک سیاه رنگ که اون اثر هنری که با ظرافت کشیده شده بود رو با رنگ سیاه و قلمویی پهن از بین میبرد ولی چانیول نمیدونست که اره؛بکهیون همون رنگ اکرولیک سیاه بود ولی همونی بود که قرار بود قسمت های سفید روی بوم رو رنگامیزی کنه و اون بوم نقاشی رو از یک اثر هنری به شاهکار هنری تبدیل بکنه!

خورشید روی پوست عسلی رنگش که عرق کرده بود میتابید و در چشم چانیول اون بدن شبیه همون سنگ های قیمتی بودن که با تمام وسواس لمسشون میکرد و باهاشون جواهر میساخت.اون روح اونقدر آزاد بود که حس میکرد روح خودش هم داره نفس میکشه.برای انسانی که دربند قانون ها و قوانین به دنیا اومده داشتن روح آزاد مثل انقلابی بود بر انسانیتی که بر خلاف هدف دنیا بود.

آخر های آهنگ بود و حرکات پسر جوون تند میشد.جوری که وقتی بین زمین و هوا گیر میکرد و لبخند درخشانی میزد روح چانیول رو جلا میداد.بکهیون سرعتش رو بیشتر کرد و آخرین پرشش رو انجام داد.پاها و دست هاش رو پشت برد و بدنش حالت c گرفت.بکهیون با فرود اومدنش روی زمین پیست لبخند درخشانی زد و دستی به سهون و جونگین که به وجد اومده بودن تکون داد.سرش رو تاب داد تا موهایی که روی صورتش افتاده رو کنار بزنه که نگاهش درون نگاه اجوشی قفل شد.

اون لحظه چشم های دو پسر هم رو نگاه نمیکرد بلکه این روح هاشون بود که برای ملاقات و لمس همدیگه به هم خیره شده بودن و التماس میکردن.بکهیون لبخندی زد و به سهون اشاره کرد تابش رو به طرفش پرت کنه.با پرت شدن تابش حین پوشیدن تابش با پاهاش خودش رو هدایت کرد تا به طرف اون مردی که بهش خیره شده بود بره.وقتی کنار مرد رسید تابش رو کامل پوشیده بود.نفس نفس میزد ولی لبخندش هنوز هم روی لب هاش بود.با دستش موهایی که روی پیشانیش افتاده بودن رو کنار زد و با لحن بامزه ای گفت:«روزت چطور بود اجوشی؟»اون مرد باز هم جوابی بهش نمیداد و بهش خیره شده بود بدون اینکه لبخندش رو از بین ببره توضیح داد:«اجرام رو دیدی؟خوب انجامش دادم مگه نه؟»نگاهی به دست های خاکی شدش که هنگام انجام حرکات روی زمین میکشید انداخت و لباش رو پوتی وار کرد:«اگه مامانم ببینه دستامو باز اینجور کثیف کردم دعوام میکنه.»

AJJUSSITahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon