Chapter 9

930 277 148
                                    


پروازش عصر بود ولی نامه رو صبح به سهون داده بود.دلیل اینکه مثل ترسو ها تنها با کلماتی درون پاکت ار بکهیون جدا شده بود این بود که توانایی رو به رو شدن با بکهیونی که قلبش شکسته بود رو نداشت.به پروازش هنوز مونده بود ولی به فرودگاه اومد تا برگشتی برای دیدن بکهیون نداشته باشه.

پدرش چمدونش رو گرفت و پاسپورت هاشون رو به دستشون داد.آیو پاسپورتش رو روی میز گذاشت تا زن زیبای رو به روش مهر بزنه.ممکن بود اون بلیط هواپیما یک کاغذ بی مصرف باشه ولی برای آیو عشقش بود.احساساتش بود.قلب عاشقش بود.مرد زندگیش بود.

با زده شدن اون مهر آبی رنگ تمام اینکارو کرده بود. قرار بود عشقش رو درون قفسی بزاره و تمام احساساتش درون این فرودگاه دفن بشه.مهر زده شد و صدای تیک مانندش قلبش رو چندین قطعه کرد.همه چیز تموم شده بود مثل شروع کابوسی که پایانی نداشت.

از در خارج شد و وارد قسمتی ار فرودگاه شدن که با شیشه از قسمت دیگه اش جدا شده بود.نگاهش رو برای آخرین بار به در فرودگاه داد.با وارد شدن پسری که رول اسکیت پاش بود نفسش رو حبس کرد و سر جاش خشکش زد.اون بکهیون بود.اون چشم های به خون افتاده چشم های بکهیونی خودش بود.

تیکاف هواپیمایی که براشون نبود ولی مقصدشون یکی بود اعلام شد.آیو با دیدن بکهیون که روی زمین نشست نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره.دستش رو روی دهنش گذاشت و اشک ریخت.کاش میتونست از این دیوار شیشه ای رد بشه و بغلش کنه.چشم های اشکیش رو ببوسه و ازش معذرت بخواد ولی چاره ای نداشت.دست پدرش که کمر دختر غم دیده اش رو ماساژ میداد بهش یادآور میشد که بکهیون رو، قلب عاشقش رو باید اینجا دفن کنه.

هم پایِ بکهیون باهاش اشک میریخت.بکهیون بلند شد و به طرف آجوشی رفت.آیو با دیدن آجوشی لبخند غمگینی زد و اشک هاش رو پاک کرد.اون نگاه های آجوشی رو دیده بود.اون نگاه های غم‌انگیرش رو و برای همین مردش رو به آجوشی سپرده بود.هرچند این حقیقت داشت قفسه سینه اش رو‌ میدرید ولی قلب زیبای بکهیون تنها پیش آجوشی میتونست درخشندگیش رو نگه داره!

آجوشی بکهیون رو به طرف صندلی ها برد و بدون اینکه نگران نگاه های بد یا هموفوبیک مردمش باشه بکهیون رو روی پاهاش نشوند و در آغوشش گرفت.بکهیون سرش رو روی سینه چانیول گذاشته بود و اشک میریخت در این حین آجوشی محکم بغلش کرده بود جوری که انگار میخواست بهش بفهمونه اون اینجاست.میتونه بهش تکیه کنه.وقتی شکسته میتونه بهش تکیه کنه و بلند بشه!

آیو با چشم های اشکی مخفیانه از کنار ستون بهشون خیره شده بود.با دیدن منظم شدن نفس های بکهیون فهمید به خواب رفته.با به یاد آوردن عادت کیوت بکهیون لبخندی زد و اشکی که از چشمش سرازیر شد رو با دستش شکار کرد.بکهیون وقتی ناراحت بود یا گریه میکرد مثل بچه ها به خواب عمیق فرو میرفت؛انگار بدنش مقابل غم واکنش نشون میداد و خوابالودش میکرد و خاموشش میکرد.

AJJUSSIOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz