استریم بامبی یادتون نره بچه ها جون☁️
—————————————
چانیول بغلی آرامش بخش تر از پیانو نداشت.مادر و پدری مهربونی داشت ولی آغوش پیانو روحش رو به آغوش میکشید نه جسمش رو.به متن از قبل آماده شده اش چشم دوخته بود که در به صدا در اومد.بدون اینکه دست از خوندن برداره دستش رو روی دکمه گذاشت و در باز شد.جونگده اونقدر هیجان زده بود که انگار نه انگار که وارد اتاق رییسش میشه با خوشحالی و صدای بلند به طرف میز قدم برداشت:«پیداش کردم.اون بدن رو پیدا کردم!»عکس هایی که همین چند دقیقه پیش از بکهیون گرفته بودن رو روی میز کوبید و لبخند عمیقی زد.•فلش بک•
نگاهش رو به چشم های سوالی بکهیون داد و گفت:«ببک میخوای مدل شرکت سلین بشی؟»بکهیون تا جایی که میدونست تمام مدل های شرکت سلین رو جنس مونث تشکیل میدادن.شکاک و متعجب پرسید:«مگه...تمام مدل ها زن نمیشن؟»چن تند تند و هیجان زده توضیح داد و حین توضیح دست هاش رو توی هوا تکون میداد:«ببین این رییس جدید یه برنامه داره اونم میگه که تمام جواهراتم فقط روی بدن هایی میدرخشه که ظرافتِ مردانگی رو حمل میکنن و من تا امروز اگه پیداش کنم بهم پاداش میده.»از پایین تا بالا بکهیون رو دوباره وارسی کرد و ادامه داد:«من فکر میکنم تو همون بدنی!ببین چیزی نمیخوام هنوز. حتی معلوم نیست قبول میشی یا نه فقط بیا از بدنت چند تا عکس بگیریم.باشه؟»
ورود به شرکت سلین یکی از آرزو ها دیرینه اش بود اینکه با چه سِمَتی وارد شرکت سلین میشه مهم نبود.جونگده با دیدن تعلل بکهیون گفت:«ببین توش کلی هم پول هست ها؟تو مگه پس انداز نمیکنی؟اینجوری توی چند ماه پس اندازت بیشتر میشه.ها؟نظرت؟»بکهیون سرش رو به طرف آیو که بهش خیره شده بود و منتظر نگاهش میکرد چرخوند.«چند دقیقه منتظر وایسا.»خطاب به جونگده گفت و به طرف آیو رفت.بولیزش رو از دست آیو گرفت و به تن کرد.به طرف مربی رفت تا برای چند دقیقه وقت آزادی بگیره.با موافقت مربی دوباره به طرف جی ایون،جونگین و سهون رفت.خلاصه بهشون توضیح داد.از چانه آیو گرفت و بوسه ای روی گونه اش کاشت و به طرف چن که منتظر بود قدم برداشت.
نفس عمیقی کشید.«میام حتی پولش هم مهم نیست.»نگاهش رو به ساختمان بلند داد و گفت:«من آرزومه از اون در ها عبور کنم و هوایی که توی اون شرکته رو استشمام بکنم پس بریم.»جونگده لبخند عمیقی زد،از مچ بکهیون گرفت.اونقدر عجله داشت که حتی به بکهیون فرصت نداد تا رول اسکیت هاش رو با کفش هاش عوض کنه.
چند دقیقه نگذشته بود که از اون در های عظیم وارد ساختمان شدن.بکهیون وسط لابی بزرگ با سقفی بلند وایستاده بود.از تمام آجر های شرکت بوی پول به مشامش میخورد.همه با لباس های شیک و مرتب اینطرف و اونطرف میرفتن بکهیون لبخند درخشانی زد با درخشندگی متفاوت دیگه!
ESTÁS LEYENDO
AJJUSSI
Fanfic•خلاصه:پارک چانیول ۲۸ ساله تنها وارث شرکت سلین که بعد از گذروندن دوره ده ساله جواهر سازی حالا به کشورش بازگشته بود تا با جواهرات خودش انقلابی برای صنعت جواهرسازی باشه.موضوع از اونجایی شروع میشه که این بار بجای مدل زن،شرکت سلین قرار بود جواهرات رو رو...