جین
•••
- جین..!جین! . آهای ، حالت خوبه ؟
با صدای نامجون که داشت تکونم میداد ببینه خوبم یا نه ، بیدار شدم . هه این قطعا دفعه اول بود...
متوجه زمان شدم . واضحه تا قبل از اینکه بلند شه و بخواد بره سرکار نفهمیده من اینجا روی زمین سردو یخ کرده اتاق از حال رفتم .
چه شوهر خوبی دارم من اصلا.....
آروم چشمامو باز کردم . دیدم کم کم بهتر و عادی شد . هنوز رو زمین دراز کشیده بودم که نامجون اومد کمکم کرد و بلندشدم .
+ خوبم ....ممنون که نگرانم بودی .
با همون لحن سرد و خشک همیشگی گفتم و خاک لباسامو تکوندم تا پاک بشه .
همینطور که داشت کرواتش رو تو آینه صاف میکرد پرسید :
- چت شده بود یعنی چه اتفاقی افتاده بود برات؟ اومدم اینجا که کرواتمو بردارم یهو دیدم یه کم عجیب رو زمین دراز کشیدی...میدونی یطورایی مثل جسد به نظر میرسیدی
با دستم شقیقه هامو فشار دادمو گفتم :
+ من...من فکر کنم ، عاح احتمالا غش کردم یا یه همچین چیزی . دیروز خیلی سرگیجه داشتم اما الان خوبم :) سردردمم خوب شده....
لبخند فیکی تحویلش دادم که صدالبته برای اون واقعی بود ، قبل از اینکه بره برگشت و گونم رو سریع و کوتاه بوسید .
سردردم خوب شده ولی درد قلبم هنوز هم سرجاشه....
من جیمین رو میخواستم...بیشتر از هر موقع دیگه ای میخواستمش...
صدای به هم کوبیده شدن در ورودی تو طبقیه پایین بلند شد و این یعنی که نامجون از خونه رفت بیرون تا بره سرکار .
الان وسطای تایم مدرسست و یعنی جیمین هنوز تو مدرسس . اما اون بلافاصله و خیلی سریع جوابمو داد :
Jin: دلممم برااات تنننگ شدههههههه
jimin : ):منم دلم برات تنگ شدهههه
Jin: ولی الان نباید سر کلاس باشی ؟
jimin: (:...اوم ، به هر حال مهم نیست خوشحالم که بهم پیام دادی
Jin: اها ، خب الان سر چه کلاسی هستی ؟
jimin: . دراما...گفتم بخاطر تو یکم تلاش کنم برای بازیگری
Jin: ...خب من نمیخوام تورو مجبور به بازیگری کنم پس
Jin: دوباره امشب همدیگرو ببینیم ؟ ساعت ده و نیم ؟
jimini: (:...حتمااا جینی
Jin: بااااااای :)
jimini: .سعی میکنم بهترینمو تو بازیگری به نمایش بزارم ...فقط بخاطر تو ، بااااای
بعد از اینکه فهمیدم میخواد بهترینشو واسه بازیگری بزاره...اونم فقط بخاطر من ، کسی که تازه یه شبه تو کلاب دیده ، درد قلبم خیلییی بهتر شد . تمام کاری که الان باید میکردم این بود که تا ساعت ده و نیم صبر کنم.....وقتی که میتونستم سولمیت واقعیم رو ببینم...
***
جیمین
•••
تو طول امروز فهمیدم که دوستام یکی یکی ، با هر دلیل مزخرفی دارن ترکم میکنن . و من الان اینجام و...تنها موندم.
من تنها بودم.
من جینو میخواستم ، درسته که اونو خیلی کم میشناسم ولی اون باعث میشه حالم بهتر بشه. اون کاری کرد که من احساس وجود داشتن و زنده بودن بکنم . اون یه حس هیجان قشنگی رو بهم القا کرد که کسی تاحالا نتونسته بود باعثش بشه . اون فوق العاده بود . موقع ناهار کسی رو نداشتم . پس تصمیم گرفتم همونطوری که داشتم ساندویچم رو میخوردم به جین پیام بدم.
اون همیشه بلافاصه جوابمو میده واسه همینم میدونستم که هر موقعی بخوام میتونم باهاش صحبت کنم . در حال حاضر احتمالا اون تنها دوستم توی این شرایطه .
Jimin : همه دوستام ترکم کردن...من..من الان تنهام :(
Jin : منم خیلی تنهام :(((
Jimin : ...ما میتونیم با هم دیگه تنها باشیم
Jimin : !نمیتونیم؟
Jin : میتونیم :)
Jin : ...ولی
Jin : جیمین من وقتی با تو عم دیگه تنها نیستم
Jin : میدونم که مافقط همدیگرو همین دیشب دیدیم
Jin : اما
Jin : ..فکر کنم
Jin: یه احساسی بهت دارم
Jimin : !اینطور فکر میکنی ؟
Jin : نمیدونم چرا
Jin : فقط میدونم که...عاح
Jin : تو خیلی کیوت و بامزه ای و توی هرچیز ممکنی فوق العاده ای ، من اصلا فکر نمیکردم که یه همچین آدمایی واقعا بتونن وجود داشته باشن.
Jimin : این خیییییلی کیوته :) ولی میدونستی که منم احساساتم نسبت به تو ، مثل توعه ؟
Jimin : شاید بالاخره کسی رو پیدا کردم که میتونه دوستم داشته باشه
Jin : جیمینا من همیشه اینجام ، واسه تو...دوستت دارم . این فقط یه حرف ساده نیست خب ؟
Jin : عاح ببخشید که پیامم طولانی شد
Jin : منظورم اینه که تو اصلا شبیه چیز من نیستی
Jin : [ This Massage Was Deleted ]
Jimin : شبیه چیت نیستم ؟
Jimin : عا فکر کنم تصادفی پیامتو پاک کردی
Jin : اصلا شبیه بهش نیستی....اکسم رو میگم
Jin : آره فقط همین بود
Jin : اکسم
Jin : معذرت میخوام فقط... میدونی بعضی وقتا خیلی بی حواس و دست پا چلفتی ام
Jin : عاح خیلی بی دست و پا و ناجورم عزیزم...ببخشید بای
Jimin : نهههههه نروووووو من خیلیییی دوووست دااارمم سوککجیینننن
Jimin : میتونم بهت زنگ بزنم ؟
Jin : اوهوم حتما :)
ESTÁS LEYENDO
At half past 10
Fanficجین خوشحاله که با نامجون ازدواج کرده ، البته میشه گفت خودشو خوشحال نشون میده و اصلا راضی نیست. نامجون یه الکلیه بد دهنه. به هر حال ، جین هر شب راس ساعت ده و نیم آزادی خودشو به دست میاره ، و به کلاب شبانه میره و مینوشه، جایی که میتونه هرکاری میخواد...
