•10•

125 32 4
                                    

جیمین

•••

× جیمین؟! حالت خوبه؟! داری گریه میکنی؟! کمک میخوای ؟!
تهیونگ داشت شونه هامو با شدت تکون میداد تا بلکه از تو فضا و اون گریه کردنام بیرون بیام.

× بخاطر اون یارو جینه؟! لامصب اون ور خط اوضاع خیلی وحشتناک بود انگار . جیمین..دوباره بهش زنگ بزن ، یا برو پیشش.

+ نه ، نه ، بهش پیام میدم..‌. نمی‌خوام دوباره وقتی داره درد میکشه صداشو بشنوم...من حتی نمیدونم که قضیه تموم شده یا نه هنوز...یه لحظه صبر کن.
× اوهوم حتما.
سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون . گوشیمو از جیبم درآوردمو روی اسم جین کلیک کردم..

جیمین: +
+ میخوام امشب بازم ببینمت
+ باید بدونم که حالت خوب شده یا نه

سئوکجین : -
- اوهوم حتما میام..
- دوستت دارم جیمین
- و
- بخاطر قبل معذرت میخوام
- واقعا نمیخواستم اون چیزا رو بشنوی‌..
- ولی خب من خوبم
- فقط یه چیزی هست که خیلی وقته منو اذیت میکنه و دلره به زندگیم صدمه میزنه
- به هر حال مهم نیست
- بعدا میبینمت
- 10:30 ، درسته؟!

+ اوهوم 10:30 اوکیه
+ درست مثل قبل
+ منم دوستت دارم
- امشب میبینمت

[ اتمام پیام بازی و اینا ]

+ تهیووونگگگ ! امشب میرم بیرون که ببینمشش ، قراره ببینمشش
چون توی اتاق بودم مجبور شدم داد بزنم تا صدام به ته ته برسه.
× اععع؟ اوکیی
متقابلا داد زد ولی بهم خندید:/
× ولی نمیخوای بشینی درس بخونی ؟!! امتحانای ترمت داره نزدیک میشه و تو هم که انگار به تخمتم نیست..

+ چون به تخمم نیست. بالاخره یه حرکتی روش میزنم. یعنی آخه این همیشه کار میکنه ، یه پروژه ای ، خلاقیتی چیزی و یس همیشه جواب میده.
× هرجور راحتی
شونه هاشو بالا انداخت..
× من میرم اتاق هوسوک و یونگی ، اوکی؟! اگه چیزی خواستی صدام کن . میبینمت .
یکم بعد صدای بسته شدن در و شنیدم و سکوت مطلقی که توی فضای اتاق حاکم شد...

حداقل میتونم امشب ببینمش
باید بدونم که حالش خوبه یا نه‌...

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

جیمین

•••

تصمیم گرفتم یکم ذهنمو خالی کنم و برم اتاق بغلی ، همون جایی که تهیونگ الان هست
بالاخره تونستم هم اتاقی هوسوک رو برای اولین بار ببینم ، و خب اون یه آدم خیلی سرد و خشک بود -_-
فکر کنم راجع به این قضیه که یونگی ممکنه همون دوست جین باشه داشتم اشتباه میکردم ، چون هرچقدرم که دقیق نگاهش کردم نتونستم شباهتی با اون آدم داخل عکس پیدا کنم...

^ جونگکوک کجاست ؟!
وقتی در زدم ، هوسوک در رو باز کرد و ازم پرسید.
جونگکوک اون یکی هم اتاقیم بود و من و اون واسه یه مدت کوتاهی با هم زندگی کردیم ، جونگکوک یکم از ماها کوچیک تره ، خیلی خوب با هم جور شدیم ، جونگکوک یکم از ما حدا بپد ، اون حتی نمیدونست که هوسوک هم اتاقی جدید داره.

شونمو بالا انداختم و رفتم داخل.
+ واقعا نمیدونم هوبی ، ببخشید ، تو کل روز ندیدمش . چطور؟!
^ یه پروژه داشتم که قرار بود باهاش فیلم برداری کنمش امروز ، ولی فکر کنم چون اینجا نیست خودم باید تنهایی انجامش بدم.
قیافش آویزون شد..
× کوکی دیشب رفت بوسان جیمین ‌. یادت نیست؟! هفته بعد بر میگرده.
تهیونگ از توی آشپزخونه داد زد .
× خدا بگم چیکارت کنه یونگیییییییییی ، چرا بالشت گردنیت باید توی فریزر باشههههههه؟!
این پدصگ یه بالشت گردنیهههه ، لازم نیست بزاریش تو فریزر آخه احممممق!
یه عاخ غلیظ کشید و بالشت یخ زده رو از فریزر درآورد.

~ خفه شو بابا
یونگی خندید و بالشت رو از دست ته ته گرفت
~ ببینید و یاد بگیرید پسرا ، این دقیقا همون چیزیه که وقتایی که هوا گرمه بهش نیاز دارید .
همینجوری توضیح داد و بالشت رو گذاشت دور گردنش ک باعث شد یخ ها ترک بردارن..

قیافه هامون دیدنی بود...

+ ولی اون بالشت دیگه اصلا نرم و راحت نیست...:/ درضمن امروز هوا به اندازه کافی سرد هست ، هوا رو چک کردم. شاید بخوای بزاری اول یخاش آب بشه بعد دوباره ازش استفاده کنی..!

~ حالا هرچی
شونه هاشو بالا انداخت رو به هوسوک گفت
~ هوسوک ، میخوام برم بخوابم ، میای همراهم؟!

+ جاااانننن؟!!!! شما دوتا باهم قرار میزاریددد؟! اونم بدون اینکه به ما بگیننن؟!
نتونستم نیشخندمو جمع کنم ، ابروهامو انداختم بالا و اروم گفتم :
+ عووووح دوست پسراااااا رووو..⁦⁦^~^

× یکی نیست خودتو بگه جیمین
تهیونگ جوابمو داد .
× تو هم واسه خودت دوست پسر پیدا کردی ، نکردی؟! این بارو که اسمش جینه ، ولی اون تماس چند ساعت پی..(پیش دوستان، پیش)

قبل اینکه برگردم سراغ یونسوک عزیز ، خیلی قاطعانه جواب ته رو دادم..
+ تهیونگ...بحثشو نکش وسط...نمیخوام بهش فکر کنم!
+ خبببب ، پس شما دوتا دویت گرامی قرار میزارید اره؟! وگرنه چرا تو باید هوسوک رو به تخت عزیزت دعوت کنی تا پیشت بخوابه هوووم؟!!! وگرنه اصلا چرا شما دوتا پیش همید؟!

^ عاییش ، نخیر ما قرار نمیزاریم ، من همیشه لپتاپمو میارم بعد دوتایی باهم میشینم تو اتاق خواب فیلم میبینیم.
تهیونگ مثل یه بچه کوچولو با خنده در گوشم گفت:
× شرط میبندم پورن عه! ، این دوتا احتمالا باهم جق میزنن یا شایدم میرن تو کارو..

^ میتونیم صداتو بشنویم تهیوووونگ
خواست تهیونگو بزنه که از زیر دستش فرار کرد . با اون لبخند مکش مرگش برگشت سمت یونگی و دستشو گرفت
^ یونگی ، زود باش ، بیا بریم

+ فاک ، این دوتا دارن قرار میزارن نه؟!
اینو دوباره وقتی گفتم که دیدم یونگی یه ماچ کوچولو رو لپ هوسوک زد.

یونگی خواست جوابمو بده خیر سرش ولی فقط گوشم کر شد ، با داد و اون قیافه کیوتش گفت :
~ عاااییششش خفه شید دیگه ، جنده ها ، آره آقا آره معلومه که قرار میزاریم ، الانم میخوایم بریم تو کارِ کردن! انتظار دیگه ای داشتین؟!!
~ پدصگا ، گمشید برید بیرون ، نمیخوام شما دوتا صدامونو بشنوید ، خدایا..

دوتایی با قیافه های اخمو داشتیم برمیگشتیم که صدای خندیدن هوسوگ رو شنیدم که به یونگی گفت:
^ خیلی خوب ایسگاشون کردی یون ، خیلییی خوب ، الان دیگه میتونیم با آرامش پونی کوچولو ببینیم.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

یدونه از این یونگی ها خریداررممممممم ، بای⁦ ╥﹏╥

At half past 10Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora