4

241 54 50
                                    

"48ساعت بعد هندوستان(پاکستان کنونی)"

لیام سر هری و که مثل گراز وحشی داشت خرو پف می‌کرد و از روی شونش برداشت و نگاهشو به بقیه سرباز های توی جت جنگی داد، روی پای هری زد تا از خواب بیدارش کنه و با صدای رسا گفت:

_خودتونو جمعو جور کنین،یک ساعت دیگه می‌رسیم، قیافهاتون مثل بفاک رفته هاست، به خودتون بیاد و هر لحظه هوشیار باشید

_دیگه تو آموزشی و پایگاه های خودمون نیستیم "اونجا جنگه" من 100 درصد هوش و حواس و قدرتت بدنیتونو  توی زمین جنگ میخوام فهمیدین؟! همشو، کامان

صدای بلند سرباز های همراه با هیجان تو کل جت پیچید

محکم و استوار حرف می‌زد و سعی می‌کرد به زیر دستاش روحیه و هیجان بده
.
.
(یک ساعت بعد)
.
.
وقتی از جت پیاده شدن دیگه هیچی مثل کشور خودشون آروم  و ساکت نبود
این شهر و کشور به خاک نشسته هیچ شباهتی به USA نداره

هوا رو عمیق  تنفس کرد
بوی خون و باروت کل فضارو پر کرده بود،

نوری نبود.. منور های جنگی گَه گاهی هوای شب پر ستاره رو روشن میکردن
درسته جنگ بود، دود و باروت.. اما همچنان آسمان با ستاره های ریز و درشت تزئین شده بود

شب بود و جنگ خوابیده بود
اما هنوزم گاهی صدای گلوله توی فضای بیرون می‌پیچید.

یک سرباز قد بلند و  سبزه رو ، بهش می‌خورد آسیایی باشه  توی محل استقرار جت منتظر فرمانده پین به عنوان راهنما ایستاده بود.

تقریبا همه اون 35 تا سرباز از جت پیاده شده بودند و آخرین نفرات فرماندها ی ورزیده و با جذبه ای  همراه با یک ساک کوچیک به سمت راهنما حرکت کردن

راهنما کلاهشو برداشت و احترام نظامی گذاشت
لی:آزاد
سرباز کمی راحت تر ایستاد و با صدای محکمی گفت :

"قربان، خوش اومدید، علی هستم
قراره شمارو به محل اقامت و پایگاه راهنمایی کنم"

لی: خوبه! آلی(علی) اما من اول میخوام فرمانده ی پایگاهتون رو ملاقات کنم

ع:بله قربان از این طرف بفرمایید

بعد از پیمودن فاصله ی راهِ جت تا پايگاه هری به گفته ی لیام رفت تا از وضعیت زخمی ها، تلفات و اوضاع درمانگاه اونجا سر در بیاره

و علی لیام رو به پشت ساختمان نه چندان بزرگ و خراب اقامت‌گاه راهنمایی کرد

پشت اقامت گاه محل پارک تانک ها و ماشین های جنگی آمریکایی بود

اونجا از همه جا تاریک تر بود و تنها روشنایی نور ساطع شده از آتیش نه چندان کوچیک جلوی تانکی بود که چند نفر روی اون نشسته بودن و نوشیدنی میخوردن

لیام با خودش فکر  کرد فرمانده اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟ مگه نباید الان توی دفترش باشه

GHOSTS OF WAR [Z.M,L.S]Where stories live. Discover now