14

187 32 27
                                    


[لطفا انگشت خود را در باسن ستاره ی ووت فرو کرده و با گذاشتن کامنت های زیاد علاقه ی خود را به بوک نشان دهید کون گلابی های اشباح]

                           _______________

هوای خنک، رو به سردی تو خونه می‌پیچید و حتی زور هیزم های توی شومینه سنگی کنار خونه و بخاری نفتی گوشه ی اتاق هم بهش نمی‌رسید

صدای نفس های عمیق در خواب پسر جوان داخل فضای می‌پیچید و سکوت سنگین اتاق را از یکپارچگی در می‌آورد

کتاب دست نوشته را کنارش روی میز گذاشت
از روی صندلی چوبی و خشک بلند شد، با برداشتن
چند قدم کوتاه کنار تخت قدیمی خودش زانو زد

پارچه تمیزی را خیس آب کرد و آبش را توی ظرف گرفت
و اونو روی سینه ی برهنه ی پسر خوابیده روی تخت کشید

زخم هایش در حد قابل توجهي خوب شده بودند و حالا این اجازه رو بهش میدادن تا تن پسرو تمیز کنه، پارچه را دایره وار روی بدن سفید و پر از تتوش کشید و اینکارو تا زیر نافش ادامه داد

چشم هاش روی طرح های مختلف  سینه و عضلات کار شده ی شکمش که توسط جوهر های سیاهی نقش بسته بودند میچرخید ،اون ها زیادی جذاب و هات بودن و این نظر لویی بود

نفس عمیقی کشید و بعد از خیس کردن دوباره ی پارچه دست راستش رو توی دستش گرفت و از روی شونه تا مچ کشید و سعی کرد تا جایی که میتونه پوست بدنش رو بدون عجله تمیز کنه

نمیدونست چرا، اما یجورایاز این کار لذت می‌برد؟

گردن و دست دیگرش را به ترتیب تمیز کرد و به سمت صورتش برگشت، از لای مژهای بورش چشم های سبز و کم جونش باز بودند با شرم به لویی نگاه می‌کردند!

_هی، بلاخره بیدار شدی؟

آروم گفت، لبخندی بهش زد و پارچه رو توی ظرف شست آبش رو توی سطل بزرگتر خالی کرد و ظرف رو پر از آب تمیز که صبح به داخل اتاق آورده بود کرد

_میخوام صورت و پشتت رو هم تمیز کنم باشه؟

هری سرش رو تکون داد بی هیچ حرفی چشم هاشو ازش دزدید
داستان از این قرار بود که توی این یک هفته تصویر های گنگی همراه با درد یادشه [ناله های خودش از درد، یک جفت چشم های آبی و صدای آرامش بخش و گاه حس سوزش فرو رفتن سوزن توی پوستش] و بعد هیچی! انگار که چند روزه اینجا خوابیده و گاهی از روی درد بیدار میشد و بعد با مُسکن و یا از بی‌حالیو ضعف به خواب میرفت

امروز صبح چشم هاش رو باز کرد و درد خيلي کمتری رو حس می‌کرد، بیشتر تونسته بود بیدار بمونه در حدی که بفهمه با کی  کجاست و کمی کنسرو آماده از دست لویی بخوره و ازش در خواست حموم کنه! بعد از تأیید اون مرد دوباره به خواب رفته بود و وقتی چشم هاشو باز کرد؛ لویی در حال کشیدن پارچه ی خیس اطراف نافش بود

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Nov 18, 2021 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

GHOSTS OF WAR [Z.M,L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora