هوا گرگ میش شده بود و حالا صدای تیر اندازی و جنگ به کمترین حد خودش رسیده بود
لیام هنوز نتونسته بود روی اون تخت دونفره ی کوچیک و داغون بخوابه،
خیلی خوب یادشه وقتی زین ینی همون فرمانده ی عجیب و غریب بهش گفته بود میتونه توی اتاق اون و برادرش بخوابه.
همه ی سرباز های که اونجا بودن و اصلا شبیه سرباز ها رفتار نمیکردن و انگار نه انگار فرمانده جلوی روشون ایستاده سوت بلند بالایی زدن و بعضیاشون هم از تعجب دهنشون باز مونده بود
و یکی از اونها که حالا فهمیده بود اسمش مرصادِ بهش تنه زد و از کنارش رد شده بود اون مرد چه مرگش بود؟!
فکر و خیالات این پایگاه عجیب نمیزاشت بخوابه و اگه بخواد رو راست باشه کمی هم دلتنگ آنا اون دختر بغلی و مو مشکی بود! ینی الان داره چیکار میکنه؟! اون هم دلتنگ شده؟!
سعی کرد توی تخت بچرخه و حالت راحتتری برای خواب پیدا کنه و این باعث شد صدای جیر جیر عجیبی از اون تخت آهنی در بیاد
"هی بخواب دیگه، من احتیاج به انرژی دارم برای زنده موندن"
با شنیدن صدای بم زین بلند شد و رو تخت نشست نفس بیچارشو بیرون داد و با صدای ضعیفی گفت
لی:خوابم نمیبره!
پسر مو مشکی از تخت طبقه اول بلند شد و رو به روش وایساد، صورتش حالا روبه روی بدن برهنه ی لیام بود و این عجیب نبود براش
بلاخره اون فرمانده ی یک پایگاه نظامیه با کلی سرباز مذکر بود اما خب توی دلش اعتراف کرد اون پسر بدن خوبی داشت
نیشخندی زد و با دستش به تخت ضربه ای زد
ز: این خیلی راحت نیست برای شما خارجی ها،،، میدونم مرد، اما اگه الان اینجایی باید بری از مسیحتون تشکر کنی، بخاطر اینکه برادرم اکثر شب ها رو توی اون درمانگاه فاکی میمونه و اینجا نمیاد. خودت دیدی همه روی زمین میخوابن و هیچ جایی نیست
درست میگفت، هیچ جایی نبود و حتی نمیدونست هری الان توی کدوم یکی از اتاق های5نفره روی زمین با پتوی نازکی خوابیده،
اونا توی شرایطی سختی بودن و لیام اصلا نمیفهمید پس این همه کمک خرج هایی که کلیساها جمع میکردن برای سرباز های توی جنگ کجا میره؟ حتما تو جیب اون پاپ های مادرفاکر
سرشو برای تایید حرف زین تکون داد و پشت گردنشو خاروند
به اطراف نگاه کرد، یک کمد کوچیک برای لباس و یک در سرویس داخل اتاق بود روی دیوار های اتاق پر از طرح های مشکی و زیباو درهم بود
صادقانه معنیه هیچ کدوم رو نمیفهمید
برای سؤالش کمی شرم زده بود و حتی نمیدونست چرا!

YOU ARE READING
GHOSTS OF WAR [Z.M,L.S]
Historical Fictionیک روز وقت دارین تا خوب و درست حسابی با خانواده هاتون خداحافظی کنید، یادتون باشه معلوم نیست کی به خونه بر میگردید و یا "اصلا برگشتی در کار باشه یا نه، اونجا جنگه!! ZIAMMAYN,❤💛LARRYSTYLINSON💙💚