سل لااام ببینین کی اینجاست
🔴خب بچه ها یه پارت طولانی داریم ولی قبل از شروع این پارت باید یه چیزی رو بدونین، اسمات داریم ولی از دوتا شیپ هامون نیست! میدونم ممکنه بد بنظر بیاد ولی لازم بود بزاریمش .. اسماتش طولانی و کامله پس اگه دوست ندارین نخونینش قبلش هشدار میدم :)
همین دیگه لاو یو🔴درد عجیب و زیادی که روی گردنش حس میکرد باعث شد چشم هاشو باز و شروع به فهم جزئیات کنه!
توی چادر خوابیده بود و صدای نفس های عمیق دو نفر که نشون از خواب بودنشون میداد رو به راحتی میشنید گردنش و سرش رو نمیتونست تکون بده و این کلافش میکرد
سر یه نفر درست کنار سرش بود، نفس های عمیقش به گوشش میخوردبا فکر اینکه هری کنارش خوابیده دستش رو به سمت موهاش برد و شروع به نوازش کرد! خیلی سریع فهمید اون موهای فر هری نیست! اما دستش از نوازش نیافتاد، نذمی موهاشو دوست داشت
ینی کی کنارش خوابیده بود؟
"لویی گفت وقتی بهوش بیایی امکان داره تب داشته باشی و میبینم که درست گفته"
ثانیه های محوی از دیشب که چشم هاشو باز کرده بود یادش اومدن، پس اون شخصی که باعث شده بوی گرم باروت زیر بینیش بپیچه آلفا ست! لبخندی زد
+زین
دستش رو روی صورت زین برد و آروم تا خط فکش کشید
زبری ته ریشش دستشو قلقلک میداد+هی آلفا
زین چشم های خمار از خوابش رو باز کرد و به دستی که نوازشش میکرد نگاه کرد! عصبانی شده بود؟! نه!!
خیلی وقت بود کسی نوازشش نکرده دقیقا از وقتی که تریشیا اسیر شده بودلبخند زد و چیزی نگفت! کسی سرزنشش نمیکرد اگه به بهونه ی خواب بودن یکم دیگه از این نوازش لطیف رو داشته باشه
لیام شستش رو نوازش وار روی ته ریش و لب هاش کشید و از تغییر ریتم تنفسش فهمید که بیداره..+آلفا، تو بیدار شدی من درد دارم!
گندش بزنن اون مرد فهمیده بود! چشم هاشو روی هم فشار داد و سرش رو از زیر دست لیام بیرون کشید و سعی کرد به روی خودش نیاره
_چی شده! درد داری؟؟
سعی کرد دوباره لبخند بزنه اما درد امونش رو بریده بود سرش رو به نشونه ی مثبت تکون داد و از درد بیشتری که از گردنش شروع شد و تا مغزش رسید ناله کرد
+اخخخ
زین لبش رو گاز گرفت چشم چرخوند تا لویی رو پیدا کنه
کاری از دست خودش برنمیومد تا درد بتا رو کم کنه و این عصبیش میکرد و لحظه ای به این فکر نکرد چرا دیدن درد کشیدن اون مرد انقدر به هم میریختش!مثل اینکه اسم ها و لقب ها داشتند کار خودشون رو میکردند
آلفا برای بتا هر کاری میکرد نه؟!
YOU ARE READING
GHOSTS OF WAR [Z.M,L.S]
Historical Fictionیک روز وقت دارین تا خوب و درست حسابی با خانواده هاتون خداحافظی کنید، یادتون باشه معلوم نیست کی به خونه بر میگردید و یا "اصلا برگشتی در کار باشه یا نه، اونجا جنگه!! ZIAMMAYN,❤💛LARRYSTYLINSON💙💚