part 6

4.4K 703 70
                                    

هیت


گفت و از کنار آلفا گذشت...

تهیونگ با شنیدن صدای قدم های بی جان و لرزان جونگ کوک، به خودش آمد و ظرف کیک برنجی را روی تکه سنگ گذاشت. با چند قدم بلند خودش را به پسرک رساند و او را از قدم برداشتن منصرف کرد.

کلمه ای که به زبان آوردنش همیشه برایش سخت بود را به سادگی و تنها برای دوباره شنیدن صدا و دیدن چشم های پسرک به زبان آورد: ببخشید...من نمیخواستم ناراحتت کنم...

آلفا هیچگاه حتی از پدرش هم عذرخواهی نمی کرد زیرا او یک آلفا بود! و پدرش اینگونه او را بزرگ کرده بود.

دید که دست پسرک بالا رفت و اشک هایی را که تهیونگ بخاطر آنکه جونگ کوک پشت به او ایستاده بود، نمی توانست ببیند را پاک کرد و با صدای کنترل شده ای که رد بغض هنوز در آن پیدا بود، حرف زد: من...ناراحت نیستم

آلفا نفسی گرفت و تا پسرک خواست قدمی دیگر بردارد، بازوی او را در دست گرفت تا بایستد: چرا هستی...تو ناراحتی...اینو تو خودت نریز کوک

جونگ کوک با خشم به سمت آلفا برگشت و به او نگاه کرد. از شنیدن دوباره ی مخفف اسمش خشمگین بود. چشم هایش خیس و نمناک بودند و ابرووانش گره خورده بودند. اما در کنار همه آنها غم عظیمی در همان تیله های مظلوم و خیس خورده، موج می زد و این برای آلفا دردناک بود.
چرایش را نمی دانست اما کوچکترین خیسی در آن چشمان درخشنده، برایش دردناک بود.

با شنیدن صدای لرزان پسرک از فکر به غم چشم هایش بیرون آمد و در دریای مواج کلمات جونگ کوک، غرق شد: تو...چی از من میدونی...چی میدونی که به خودت اجازه میدی تو احساساتم دخالت کنی... چرا فکر میکنی با دیدن و حرف زدن با تو از درد های من کم میشه...

حالا اشک هایی درشت از آن چشمان غمزده بر روی گونه های آب شده پسرک می افتادند و صدایش هر لحظه شکسته تر و رو به خاموشی می رفت...

آن صحنه برایش آنقدر درد داشت که تنها بدون هیچ فکری فاصله میانشان را به هیچ رساند و پسرک غمگین را به آغوش کشید.

با وجود تقلا های ریز پسر در آغوشش، حلقه دست هایش را محکم‌تر کرد و سرش را به سر پسرک تکیه داد و او را بیشتر به خود فشرد: گریه کن کوک... تمام این ده سال رو برای من گریه کن...تو اغوش من گریه کن ...من دیگه نمیذارم تنهایی اشک بریزی...

امگا باری دیگر تقلا کرد تا از آغوش آن آلفای ظالم بیرون بیاید، اما تلاش هایش بی ثمر بودند.پس تنها بی حرکت ماند و به جلوی لباس ولیعهد چنگ زد.

دلش برای بودن در این آغوش گرم پر می کشید اما ذهنش تنها زمانی را که بدون آن سپری کرده بود را برایش یادآوری می کرد تا قلبش بیش از پیش به خود بپیچد و در درد، دست و پا بزند.

    𝑷𝒖𝒓𝒑𝒍𝒆 𝒎𝒐𝒐𝒏 S1 .[Completed]Where stories live. Discover now